رویایی از جنس آزادی

من یک زن هستم ، به همان اندازه که مرد ، مرد است ... ولی من مجبور به سرکوب زنانگی ام هستم چون زنانگی من تابوست ... سال هاست به این مسئله می اندیشم که حقیقتا از زن بودن در این جامعه مردسالار راضی ام یا نه ... به هر حال تقدیر اینگونه رقم خورد که زن باشم و زنانگی ام را سرکوب کنم ... که رویای آزادی را در وجود رنجیده ام مدفون کنم ... شاید دست تقدیر این گونه مرا مشت نمی زد اگر مجبور به سرکوب زنانگی ام نبودم ... شاید زندگی دلچسب تر بود اگر به خاطر زن بودن ، جنس ضعیف تلقی نمی شدم ... به خاطر زیبایی های ناخواسته ام اسیر زندان حجاب نمی شدم ... و به خاطر هوس های زودگذر مردان ، تن به ازدواج با آنان نمی دادم ... من یک زنم .. زنی اسیر در افکار پوسیده یک جامعه ، زنی در لبه پرتگاه زن ستیزی ... به راستی عجیب است که زنان سرزمین من حتی مفهوم برابری حقوق زن و مرد را نمی دانند و در زنجیر سکوت قفلی بر لب هایشان زده اند ... زنان بی دفاع و فریب خورده ای که با آزادی هم جنسان خود می جنگند و افسوس و صد افسوس که کم هم نیستند... زنانی که بی آن که بخواهند دو دسته اند : دست خورده و دست نخورده زنان بی گناه و بیچاره ای که تا پای مرگ در آغوش خانواده ، چند همسری شوهر را به جان می خرند ... می مانند ، می سوزند و می سازند.. اما من یک زنم ... زنی که تن به زلت و خواری در زیر سایه سنگین و سهمگین مردانی که حتی زنانگی ام را تابو کرده اند، نمی دهد ... زنی که شاد می شود ، می خندد ، می رقصد ، درس می گیرد و درس می آموزد ... زنی که خودش است ، بی آن که به کسی لطمه بزند... زن تنها دو حرف دارد ، اما در بی نهایت خود دنیایی دارد به وسعت عشق .... زن ابزار نیست، زن زاینده رودیست در حال زندگی .... و زن زاییده زیباییست ...