انسان‌هایی که "زن" شدند

خودمونیم دیگه، تا حالا چند تا زنو دیدی که تو محیط کار با هم مشکل نداشته باشند؟

بابا من از هر زنی آدرس پرسیدم بلد نبود!

به نظرم دکترای مرد بهترن. نمونه‌ش دکتر معده‌م!

من خودم هم دختر دارم هم پسر، پسرم باهوش تره!

شک ندارم که همه ما این حرف‌ها رو شنیدیم، یا حتی گفتیم‌! شک ندارم اگر زن هستید به این گزاره‌ها فکر کردید. شاید ته دلتون باهاشون موافق هم بودید. من توی این مقاله با اون دسته از افراد که آشکارا فرهنگ مردسالاری رو قبول دارن و ازش دفاع میکنند کاری ندارم. روی صحبتم با کساییه که به برابری زن و مرد معتقدند اما نمیدونن با این نوع تفکر و طرز استدلال چطور باید برخورد کرد.

فکرهایی از جنس جملاتی که در بالا نوشته شده ممکنه سراغ همه ما بیاد حتی اگر ما عمیقا اعتقاد داشته باشیم که زن و مرد برابرند. اما داستان چیه؟ این فکرها از کجا میان؟ آیا حقیقت دارند؟


وقتی نظراتی شبیه به نظرات ابتدای متن به وجود میان، اتفاقی افتاده که من دوست دارم اسمشو بذارم اثر دایره تضعیف.

دایره تضعیف، زمانی به وجود میاد که شخض با دیدن شواهدی دال بر ضعیف بودن یک فرد یا گروهی از افراد، بر باور عمومی، مبنی بر ضعیف بودن اون ها، صحه بذاره و باعث تضعیف بیشتر بشه. خب حس میکنم یکم پیچیده شد. بذارید براتون یه داستان خیالی تعریف کنم تا قضیه روشن تر بشه.

روزی روزگاری در جایی که خیلی هم دور نبود شهری وجود داشت. آدم‌های این شهر مثل آدم‌های شهرهای دیگه بودن منتها با یه تفاوت بزرگ. توی این شهر معمولا بچه‌ها دوقلو به دنیا میومدن و واسه همین، باورهای عجیب غریبی نسبت به دوقلوها وجود داشت.

مهم‌ترین باور و اعتقاد این مردم نسبت به دوقلوها، این بود که اون قلی که اول به دنیا میاد، برتر از قلی هست که دوم به دنیا میاد! درواقع اونا معتقد بودند که قل دوم نمیتونه توانایی‌های قل اول رو داشته باشه و قل‌های اول باید از قل های دوم خودشون مواظبت کنند وگرنه قل دوم نمیتونه زندگی کنه!

تا مدت ها قل های دوم اجازه نداشتن زیاد برن بیرون و توی جامعه حضور داشته باشن، همه چیز زندگی اون ها، از جمله اجازه کار کردن (اگه کسی حاضر میشد بهشون کار بده)، مهاجرت کردن، تعیین محل زندگیشون و حتی تا سر کوچه رفتنشون هم باید با تایید و اجازه قل اول انجام میشد.

قل های دوم باید لباس های متفاوتی میپوشیدن و جایگاه های مخصوص به خودشون رو داشتند. همه چیز و همه کس اون ها رو ادم های ضعیف‌تری نسبت به قل های اول میدونستن. اون ها در همون لحظه ورود به این دنیا تا اخر عمرشون، از طریق خانواده، مدرسه، جامعه و رسانه‌ها، قل دوم و ضعیف بودنشون بهشون یاداوری میشد. به اون ها گفته میشد که توانایی اون ها در اکثر زمینه ها از قل اول کمتره و همه افراد اون جامعه این باور رو قبول کرده بودن و بر اساس اون عمل میکردن.

اون ها کارهایی حساسی که به هوش و دقت بالا احتیاج داره رو به قل های دوم نمیسپردن و حتی اجازه رای دادن رو هم به اونا نمیدادن! چون معتقد بودن قل های دوم از قوه استدلال و منطق درستی برخوردار نیستند.

زمان گذشت تا کم کم قل های دوم از این شرایط زندگی خسته شدند. اون ها فکر میکردن این همه تبعیض عادلانه نیست؛ بنابراین دست به اعتراض زدن و برای گرفتن ازادی‌هاشون شروع به روشنگری کردند. اون ها میگفتن ما هیچ چیزی از قل های اول کم نداریم و باید مثل اونا زندگی کنیم.

اما ایا جامعه به قل های دوم روی خوش نشون داد؟ هرگز!

گروهی از قل های اول با پررویی تمام سینه شون رو میدادن جلو و میگفتن عه! شما چیزی از ما کم ندارید؟ پس چرا همه ادم حسابیا از قل های اول اند؟ چرا یه قل دوم نیست که دانشمند شده باشه؟

اون ها به راحتی تمام تبعیض ها، محدودیت ها و تحقیرهایی که برای قل های دوم ایجاد کرده بودند رو نادیده میگرفتند و میگفتند اگه قل های دوم واقعا مثل ما بودند باید مثل ما رشد و پیشرفت میکردند. حالا که نکردند پس ضعیفند.

خلاصه، قل های دوم کم کم تونستند تا حدی از ازادی هاشون رو به دست بیارن. کم کم شروع به کار کردن کردند و از خونه ها بیرون اومدند. اون ها حق رای گرفتند و تا حدودی قوانین رو به نفع خودشون تغییر دادند. اما هنوز قل دوم محسوب میشدند!

هنوز باور جامعه بر این بود که اون ها ضعیف‌اند، به اندازه یک قل اول باهوش نیستند و حالا درسته یکمی وارد جامعه شدند اما همچنان بهتره برن بشینن پشت ماشین لباسشویی:)

همچنان وقتی قل دومی به دنیا میومد از طرف خانواده، جامعه، سیستم آموزشی و اطرافیانش ضعیف دونسته می‌شد.

درست در همین زمان ها بود که دایره تضعیف ایجاد شد. یعنی در زمانی که قل های دوم با جنگندگی یک سری حقوق خودشون رو پس گرفته بودند اما همچنان فضا، فضای قل اول سالاری بود!

درواقع، جامعه مثل پدر پیر خرفتی رفتار میکرد که دیگه زورش نرسیده جلوی پیشرفت بچه شو بگیره اما از هر فرصتی برای تحقیر اون استفاده میکنه!

در این فضا، قل های دوم میتونستن کار کنند اما همیشه یک ذره بین بزرگ روی اون ها بود تا کوچکترین ضعف اون ها رو ببینه و بگه ببین!! ببین! من که گفتم یه قل دوم از پسش برنمیاد!

هر کاری که قل های دوم می کردن قضاوت می‌شد. جامعه برای کارهای حساس سخت تر به اون ها اعتماد می کردند و همیشه پیش از اینکه بتونن از مهارت هاشون حرف بزنن، قل دوم بودنشون به چشم میومد.

خب، همون طور که می‌دونید قل های دوم هم از همون جنس قل های اول بودن! یعنی انسان! همون طور که قل های اول با مورد پذیرش خانواده و جامعه قرار گرفتن، اعتماد به نفس زیادی کسب کرده بودن، قل های دوم با همواره تحقیر شدن اعتماد به نفس خودشون رو از دست داده بودن. باورش سخته ولی حتی جک هایی که توی جامعه رایج بود، جک هایی بود که راجع به ناتوانی قل های دوم گفته می‌شد!

خب مسلما هر کسی توی این شرایط باشه نمی‌تونه صددرصد توانایی‌های خودش رو بروز بده. از یک طرف ذره بین بزرگ جامعه و از طرف دیگه، عزت نفسی که در طی سالیان له شده بود.


برای مثال اگه قل دومی میخواست با ماشین از خونه بره بیرون، احتمال اینکه صحنه زیر پیش بیاد خیلی زیاد بود:




قل دوم قصه ما، بعد از اینکه کلی جر و بحث کرده تا موافقت خونواده رو واسه برداشتن ماشین به دست بیاره با اعصاب خراب و استرس هزار برابر یه قل اول عادی! میره که سوار ماشین بشه و خونه رو ترک کنه. اما گس وات! ماشینو میکوبونه به در :)

در اون لحظه تاریخی! پدر و مادر و احتمالا اون بچه اول، ذوق زده از خونه میان بیرون که بفرمااااا!! شاهد از غیب رسید!‌ تو که نمیتونی یه ماشینو از پارکینگ دربیاری الان میخوای بری مستقل شی؟؟؟‌ بیا برو همون بشین کنج اتاقت.

اینجا بچه دوم هرچی میگه بابا! شما اصلا به من اجازه رانندگی ندادید! اون چند باری هم که رانندگی کردم انقدر چپ چپ نگاه کردید و هول برتون داشته بود که خودمم باورم شده بود یه چیزیم هست! بچه اول از ۸ سالگی نشست پشت فرمون. اونقدر بهش اعتماد داشتید که میذاشتید هر جایی که میخواد با ماشین بره! اما من چی؟ ۱۸ سالگی که گواهینامه گرفتم تا ۲۸ سالگی ۱۰ بارم بهم اعتماد نکردید که ماشین برونم. خب این بی اعتمادی شما روی اعتماد به نفس منم تاثیر گذاشته! و این فقط مسئله بی اعتمادی شما نیست!

شما یه برچسب روی من زدید که به همه نشون بده من بچه دومم! توی خیابون همه به چشم یه بچه دوم بهم نگاه میکنن! با تحقیر، با دید "تو نمیتونی بده من انجامش بدم" بعد الان انتظار دارید که من سوپرمن وار با ماشین پرواز کنم و برم؟ خب معلومه که نمیشه!

امااا از نظر خانواده اینا همه توجیح بود!! اینکه خانواده محدودش کرده و جامعه یه سره بچه دوم بودنشو زده تو سرش دلیل نمیشه که اون واقعا ضعیف‌تر باشه! اون نباید از دیگران بخواد که بهش حق بدن ضعیف تر باشه! بلکه اگه می‌خواد ثابت کنه با بچه اول فرقی نداره باید یه شبه همه مهارتایی که بچه اول تو زندگی به دست اورده رو به دست بیاره.

این تفکر روی خود قل های دوم هم بی تاثیر نبود. اون ها هم کارای بقیه قل های دوم رو زیر نظر می‌گرفتن و اگه ضعفی توش می‌دیدن سریعا اونو به قل دوم بودن ربط می‌دادن. اگه اشتباهی از قل اول سر می‌زد عادی بود! چون بهرحال انسان جایز الخطاست اما قل‌های دوم اشتباهاتشون به‌خاطر قل دوم بودنشون بیشتر به چشم میومد.

این تفکر، آخرین تلاش‌های جامعه قل اول سالار، برای تضعیف قل‌ دوم‌ها بود. سیستمی که نتونسته بود جلوی اومدن قل‌های دوم به جامعه رو بگیره اما می‌خواست با تحقیر اون‌ها، اعتماد به نفسشون رو از بین ببره.


بالا رفتیم دوغ بود

پایین اومدیم ماست بود

قصه ما راست بود :)





خب، حالا دید بهتری راجع به شرایط زندگی و رشد زن‌ها توی این جامعه داریم. به ما یاد داده شده که ضعف زن‌ها رو به زن بودنشون نسبت بدیم و ضعف مردها رو اصلا نبینیم. مردی که بد رانندگی می‌کنه، مردی که حسادت می‌کنه، مردی که زیراب همکارشو می‌زنه احتمالا مادر خوبی نداشته! (یه زن مقصره!) اما همین ضعف‌ها اگر در زنی وجود داشته باشه به خاطر زن بودنشه.

زنی که دیده پدر و مادرش هر بار اون پشت ماشین نشسته ده برابر بیشتر از وقتی که داداشش پشت فرمون میشینه استرس می‌گیرن، باید همون اعتماد به نفسی رو داشته باشه که یه مرد موقع رانندگی داره. و خب طبیعتا نمی‌تونه داشته باشه. استرس بیشتری رو موقع رانندگی تجربه می‌کنه و درصد خطاش هم بالاتر می‌ره. بعد وقتی یه اشتباه می‌کنه، دایره تضعیف شروع می‌شه. حتی شاید تو ذهن خودش!

همه ناتوانی‌ اون زن در خوب رانندگی کردن رو به افسانه‌هایی که جامعه راجع به نقص‌های ذاتی زن‌ها ساخته ربط میدن و میگن چشای زنا درست نمی‌بینه اما یک درصد احتمال نمی‌دن که این خوب رانندگی نکردن ممکنه به خاطر این باشه که ما اعتماد به نفس زن ها رو له کردیم، همه جا توانایی های اون‌ها رو کوچیک شمردیم و تا یه راننده زن دیدیم پیچیدیم جلوش!

پس دقعه بعدی که خواستیم ضعف کسی رو به زن بودنش نسبت بدیم، این دو نکته رو به یاد بیاریم:

۱- آیا اگه همین رفتار رو توی یه مرد می‌دیدم اصلا توجه منو به خودش جلب می‌کرد؟

۲- آیا اگر تفکر "زن ضغیف‌تر است" در جامعه نبود، این زن اعتماد به نفس بیشتری نداشت و در نتیجه کارش رو به شکل بهتری انجام نمی‌داد؟

محققین می‌گن که هر چه جامعه به سمت برابری جنسیتی پیش می‌ره، عملکرد زن‌ها در انجام دادن کارهایی که "مردانه" محسوب می‌شن، بهتر می‌شه. با این حساب، هرچه جامعه متعادل تری داشته باشیم، زنان قوی‌تری خواهیم داشت؛ بنابراین، اگر می‌بینید زن‌ها در یک سری کارها ضعیف‌تر از مردها ظاهر شدن، دلیلش زن بودنشون نیست. دلیلش رو باید در لایه‌های پنهان و اشکار مردسالاری در فرهنگ جامعه جست جو کرد.


سیمون دوبوار در کتاب جنس دوم جمله‌ای با این مضمون داره:

انسان‌ها زن یا مرد به دنیا نمی‌ایند، آن‌ها بر اثر آموزش، فرهنگ و تفکرات غالب بر جامعه، تبدیل به زن یا مرد می‌شوند.


#صدای_زن