رویا مال قصه هاست؟
باورهای یک،فارغ از دنیا
_شنیدم عقب مونده اس
_چیییی؟
نیازی نبود کنجکاوی کند قطعا منظورشون با او بود هر روز یک شایعه جدید از اون به گوش میرسد که اصلا معلوم نبود از کجا میاد! به هرحال اون کار های مهمتری داشت تا گوش کردن حرف های یکسری خاله زنک!
پس چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و بی حوصله دنبال هدفونش گشت
_سم میگفت خونوادش توی آتیش سوزی مردنند
چشمای پاول گرد شد و زیر لب گفت:یا عیسی مسیح
و بالاخره هدفونش و پیدا کرد
_فکر میکردم توی یتیم خونه زندگی میکنه!
اهنگ مورد نظرشو انتخاب کرد
_مثل اینکه بی جنس گرا هم هست اخه تا حالا ندیدم ک...
و بالاخره صداشون رو نشینید لبخند پهنی زد و راه خروج از این مدرسه لعنتی رو در پیش گرفت بار اول که اومده بود به این مدرسه سعی کرد حداقل یه دوست برای خودش پیدا کند(چی؟)، اوه ببخشید نه اون دقیقا اینو نگفت پاول گفت{شد شد، نشد صدای آهنگو زیاد میکنم}و خب فکر کنم دیگه تا الان فهمیدید که کدومش شد و کدومش نشد.
پاول چشم هاشو بست و با خودش فکر کرد کاش یه دنیا وجود داشت به اسم دنیای موسیقی
واردش میشیدی خودتو با آهنگایی که دوست داشتی خفه میکردی مهم نیست چه نوع موسیقی باشه پاپ یا راک، هیچ بیشعوری هم نبود بگه اینا چیه گوش میدی؟ هیچ احمقی هم سراغت رو نمیگرفت، تنهایِ تنها حتی نیاز به ایرپاد یا هدفون هم برا فرار کردن از دیگران نداشتی، فقط خودت و خودت و آهنگایی که عاشقشونی
با برداشته شدن هدفونش با تعجب سر برگردوند که خواهرش مواجه شد. نگاهش به ریز حرکات بود و با تعجب پرسید:چیزی شده؟
آریانا سرشو تند تند تکون داد و گفت:استرس دارم
_برای چی؟
_مسابقه دیگه میدونی چند نفر شرکت کردند؟ هیچ شانسی برای بردن ندارم
چشماش گرد شد و با ترس گفت:اگه نبرم همه... همه مسخرم میکنند
_ولی جوابش برای یک ماه دیگه میاد نباید همش فکر گذشته و آینده باشی، بد نیست که از گذشته درس بگیری و برای آینده برنامه ریزی کنی، اما از زمانِ حال غافل نشو، تو زمانِ حال زندگی کن و ازش لذت ببر، بعدشم
با بیخیالی شونه هاشو بالا انداخت و گفت:کی به حرف های مردم اهمیت میده؟
آریانا سرشو انداخت پایین آروم گفت:باشه،مرسی
و راهشو کشید و رفت...
پاول به تعجب به رفتنش نگاه کرد و زیر لب گفت :خب مگه دروغ میگم؟
اصلا چرا این بچه ها اینقدر رقابتی شدن نه که رقابتی بودن بد باشه هاا نه ولی نه در این حد اینطوری فقط به خودشون استرس و اضطراب وارد میکردنن
مطلبی دیگر از این انتشارات
هیچکداممان دیگر نترسیم
مطلبی دیگر از این انتشارات
مسافر زمان | فصل انسان کافی
مطلبی دیگر از این انتشارات
درباره نوشته های خانم وفی | یک روح در کالبد همه ی زنان