بیا باور کنیم!



من میدانم سخت است
من به سختی این روزها واقفم
من میفهمم رگ های مغزت درد میکند
من ولی تنها،یک درخواست دارم
بیا دست بردار از انچه که هستی

دست مرا بگیر بیا باهم برقصیم روی زمینی که برای ما نیست
بیا قاب عکس هایمان را به دیوار این خانه که از آن ما نیست بیاویزیم

بیا در وطن دردمندی که دیگر متعلق به ما نیست با صدای خواننده ی قدیمی که هموطن ما نیست پایکوبی کنیم
بیا از این حنجره ای که مال من و تو نیست نعره بزنیم
بیا دست مرا بگیر و از تاریخ کسانی که نیاکان ما نیستند حرف بزن

بیا در آغوش گرمی که دیگر از آن تو نیست پناه بگیر و من آن قصه های قدیمی که هرگز از مادربزگ نشنیدم را برایت تعریف میکنم

بیا به غربتت در میان معشوقه هایت فکر نکن
بیا از پس پنجره ی چوبی که در این اتاق وجود ندارد ،دریا را نگاه کنیم
بیا زل بزنیم به انزلی زیبایی که جا گذاشتیمش آن دورها
بیا این نامه ی خاک گرفته ی لعنتی را که هرگز جرات نوشتنش را نداشتم ،بخوان
بیا تمامی حرف هایی که روی زبان من نیستند را بفهم
بیا زل بزنیم به آینه شاید چهره هایی که دیگر نداریم را دیدیم

بیا سرمان را بیاویزیم به دار به خاطر گناهان مرتکب نشده ی مان
بیا دست بردار !خواهش میکنم از این قفس رها شو
بیا برویم غروب خورشیدی که هرگز دیگر طلوع نمیکند را تماشا کنیم
بیا بنشین روی این صندلی چوبی که اینجا نیست بگذار من آن شعر گیلکی غمگین را با لهجه ای که ندارم برایت بخوانم
بیا تظاهر کن تسخیر آن دختر زیبا روی رقاص نشدی
و من تظاهر میکنم از شعر هایی که نمیخوانی غمگین نمیشوم

بیا باور کنیم این شهر پاییزش غمگین نیست
بیا باور کنیم برگ ها ریخته روی زمین
بیا به خودمان دروغ بگوییم
ما باید زنده بمانیم
ما برای زنده ماندن مجبوریم به خودمان دروغ بگوییم
بیا باور کنیم هنوز پاهایمان روی زمین است بیا از این خیابان هایی که به نام ما نیست عبور کنیم
بیا از اولین باری که تو به من ابراز علاقه نکردی حرف بزنیم
از این چای های دم نکشیده ی تو فنجان به من تعارف کن
بیا باور کنیم!

بیا در جهانی که دیگر برای من و تو نیست سر روی شانه ها هم بگذاریم و با چشم هایی که از ما گرفته اند اشک بریزیم
بیا نامی که برای ما نیست را در کوهستان فریاد کنیم از پژواکش غرق در لذت شویم
بیا در رویایی که مال ما نیست خودمان را چال کنیم
برای شادی هایی که به ما ربطی ندارد جشن بگیریم
بیا برای غصه هایی که مال ما نیست عزا به پا کنیم
من و تو باید باور کنیم که دیگر در قفس واقعیت نیستیم!



"چه چیز نکبت
زندگی را
جبران می‌کند
جز رویا؟!

?رضا براهنی"