وارنینگ!! در عمق تاریک قلبم یک بستنی درحال آب شدن است!
ترانهای ناشیانه، زاده از نیمه شب
یه کوچهٔ خالی رو یادت بیار
دیواره دور تا دور، بلند و بی سر و تَه
اون باریکه راهی که هردوی مارو
به پاسگاه کشونده تو چند جای شهر
بازم شَرّ و لِنگِ آویزون، ارتفاعِ بلندِ ممنوعه
«چندباره شانس زندگی با تو؟
ستارۀ بختِ من، بیرمق، دوره»
عشق ممنوعه! عشق ممنوعه!
نوجوونی گذشت، بیست و چند..
روزا هی تند و تند عوض میشن
علت گریه زاری شبهام
حالا دست نوازشم میشن
ترسناکه اینهمه آدم، دورمون باشن
میگی دورن
میگی از حس بین ما دوتا
هیچی هیچکدوم نمیدونن!
مطمئنم!
دلت منو میخواد
چه خیالاتِ خامیو پختم..
بم میگی «رفته از سرم جُز تو»
سیخ میشه مو رو تنِ لختم
بازم شَر، باز ما دونفر
کوچهٔ خالی، یک دهه بعده..
فکر کردم عشق ممنوعه
فکر کردم عاشقی درده
یه روز از برج
یه شب از رویا
خودمو پرت میکنم پایین
باورش سخته خواب نباشم، چون
باورش سخته تو هنوز بامی...
کیمیا نوشت.
اردیبهشت 1402
پینوشت: ادامش میدم درآینده و شب عروسیمون با گیتار میخونمش برات...
مطلبی دیگر از این انتشارات
فام
مطلبی دیگر از این انتشارات
هیچکداممان دیگر نترسیم
مطلبی دیگر از این انتشارات
منِ او (: