وارنینگ!! در عمق تاریک قلبم یک بستنی درحال آب شدن است!
غبار - دومین توصیف
اینو شبی که نمیخوام بگم توی نوت گوشیم نوشتم:
«رفاقت نارنجیه، عشق آبی، پس من و تو باهم یه ارغوانیِ کاملیم!»
از 14 تا 24 - از 16 تا 26
هرچی دِرام توی شهر بود، باهم داشتیم
هرچی اشک بود، ریختیم
هرچی ریسه بود، رفتیم
بالاخره وقتش رسید ثابت کنیم به آدم بزرگا که اشتباه میکردن راجبمون... که هوس نبود، بچگی نبود، دروغ نبود...
یادته دستگیر شدیم؟ کارمون به زندان کشید؟
یادته میگفتن نمیشه، وقت تلفیه، میذارتت و میره...؟
اصن میدونستی منو تو 3 دوره ریاست جمهوری رو باهم دیدیم؟ :))
اولین بار باهم آووکادو خوردیم! اولین تتوی روی تنمونو باهم زدیم...
دبیرستانو باهم تموم کردیم.
هرکدوم دوبار کنکور دادیم؛ هم کارشناسی، هم ارشد..
گواهینامه گرفتیم؛ باهم دنبال کار گشتیم، پیدا کردیم!
یادته بابابزرگم که مرد چقد گریههامو تحمل کردی..؟
میدونی چندتا شب از فکرت خوابم نبرد؟ میدونی چندتا شب دم پنجره اتاقم نشستی؟...
وسط اتوبان بهارستان 5 تا ماشینو داغون کردم، یادته قرار داشتیم سر صفه؟ از صفه تا وسط اتوبانو دو دیقهای اومدی؟
میدونی چند تا کار ممنوعه کردیم؟ چندتا تظاهرات باهم بودیم...؟
این شهر تا ابد بوی مارو میده علی! حتی روزی که نه من مونده باشم و نه تو....
مطلبی دیگر از این انتشارات
هیهات از چشمهای افسونگرت
مطلبی دیگر از این انتشارات
قلبِ وابستهی لعنتی
مطلبی دیگر از این انتشارات
همان سناریو کلیشهایِ همیشگی!