آینه

#آینه

در آینه، شاخه‌ای کج روییده

که حقیقتِ خود را در مهِ سحر پنهان می‌کند،

وُ صبح، گیسوانم را بر دوشِ باد می‌گذارد:

سفید،

آرام،

بی‌تابِ شمارش سال‌ها.

بر جانِ صورتم، چین‌هایی افتاده

مانند ردِ رود بر پوستِ حاشیه‌ی یک بوم،

و فکرهایم،

چون برگ درختی‌ست که وسواسِ باران را به یاد نمی‌آورد.

فریب را،

در لا‌به‌لای نور و خزه و خستگیِ سنگ‌ها

در کوچه‌باغِ ذهن می‌بینم؛

بگذار بازتابِ لحظه خموش باشد—

در تنگنای قناری، آواز دست نخورَد.

این لحظه هم عبور،

همان‌گونه که پاییز از درخت،

یا ابر از پهنه‌ی دشت

آرام می‌گذرد

و چیزی نمی‌پرسد از حال و زمان.

در سرزمینِ مه‌آلودِ ستایش

عشق را نمی‌یابم

در صخره و قند،

بلکه در سکوتِ یک درخت آلو،

یا لبخند گنجشکی

که لابه‌لای برگ‌ها

ناگاه محو می‌شود.

#شاهرخ_خیرخواه

#شاهرخ_خيرخواه