جهان سوم

بگذار بگویمت،

پیش از آن‌که عشق در گلویت شکوفه کند—

خیابان انفجار می‌شود،

و آن دخترِ موگندمیِ مدرسه‌ی نهضت،

دست در دامنِ فردایی خونین،

از پنجره‌ی تقدیرِ تو بیرون می‌رود.

فرار؟

مگر سایه از آفتاب می‌گریزد؟

هر کجا بروی،

نامت را در لیستِ سربازخانه‌ای نوشته‌اند.

در بیابانِ تهمت

دادگاهی برپا می‌شود

و تو را—به جرمِ زنده بودن—محاکمه می‌کنند.

و اگر بازگردی از دلِ آن جهنم،

دیگر خویشتنی نیستی،

فقط تنی خسته در پوستِ خود،

با چشمانی که دیگر هیچ طلوعی را باور ندارد.

برادرم،

ما اهلِ جهانِ سومیم؛

سرزمینِ نفت، گاز و نفرین—

جایی که خاک،

طلا زاده است

بیماری، و فقر.

رنگت اگر هم از گندم روشن‌تر باشد،

باز در آمارِ سازمانِ ملل

جهان‌سومی خوانده می‌شوی.

در اینجا

در دعوا

حلوا خیرات نمی‌کنند.

و هیچ‌کس

هیچ‌وقت

کوتاه نمی‌آید.

پس چرا

دست در خون نکنیم

و کارِ نیمه‌تمامِ چِه‌گوارا را

تمام نکنیم—؟

#شاهرخ_خیرخواه

#شاهرخ_خیرخواه