در کوچه های گم

#درکوچه‌های_گم
فکر می‌کنم
چگونه غم‌ها راه ما را پیدا کردند
وقتی ما   اجاره‌نشین سایه‌های ناآشنا
در کوچه‌های تازه
سرگردان بودیم.
روزها، نه، هفته‌ها طول می‌کشید
تا نام کوچه را،
پیچ بقالی را،
راه خاکی مدرسه را یاد بگیریم.
غم‌ها اما چند تا بودند؟ که شانه‌های پدرم را خم کردند،
که زیبایی مادرم را
مثل پرنده‌ای زیر سنگ، خرد کردند.
چقدر سنگین بودند، آن‌قدر که من،
کودکی با دست‌های ناتوان،
هرگز نتوانستم
آن‌ها را از ایوان خانه‌مان بِکَشم بیرون.
حالا که بزرگ شده‌ام،
غم‌ها هنوز، مثل اسباب کهنه‌ی خانه،
انبوه و سنگین و ماندگار،
با من جابه‌جا می‌شوند.
کارگرهای اسباب‌کشی،
هر سال، با چشمان خسته می‌گویند:
این بار غم، از سنگ هم سنگین‌تر است.

#شاهرخ_خیرخواه

#ادبیات_امروز


#شاهرخ_خیرخواه