دست نوشته های قدیمی

《ازسری نوشته هایم در سال۷۸کردستان_شیلر_روستای حاجی ممدان》

من از صدای تفنگ آمده ام،

با جامی از شرابِ سرخِ افق،

در سرزمینی که خورشید

به تبِ خود، ایمان آورده بود.

مادرم در سپیده‌ای نارس پر کشید،

و از آن پس، پدرم

از پر زدنِ هر پروانه ترسید.

من نیاموختم از جهان

جز سکوتِ سنگ‌ها

و ناله‌ی باد

که از گورِ درختی عبور می‌کرد.

اما دیدم،

که عشق، حتی در کبودی چهره‌اش،

نوری در خویش دارد،

و در تهِ خاکسترِ هر روضه،

دانه‌ای از بهار می‌رویَد.

#شاهرخ_خیرخواه

#شاهرخ_خيرخواه