شعرمقابل شعر

ماچو واقف گشته ایم ازچون وچند

مُهربرلبهای مابنهاده اند

تانگرددرازهای غیب فاش

تانگردد منهدم عیش ومعاش.

مثنوی دفترششم

#مولانا



ماکه واقف نبوده ایم ازچون وچند

پس چرا برلبانمان مُهربنهاده اند،

آنچه برماغیب بوده :غیب است همچنان

پس چرا سفره ما ناگزیرمانده ازآب ونان!،

بگمانم عالم غیب برهمگان غیب مانده است

آنچنان است که هرآدمی ازغیب درمانده است،

ما ناگزیر بعدازاین زندگی

بعدِ ندامت ازگناه شرمنده گی

بررشته غیب عرفان چنگ زنیم

ورنه هرچه گوییم؛حرف باطل زنیم،

صدطبیبی_برحبیبی تکیه زدند؛

تاکه احوال بیماری را تازه کنند

صدطبیب درصد روز و صد فنِ کار

عاقبت میت مانده ازبیمار برقرار!


آن یکی دردره عمیقی افتاده بود

نه حبیبی بود ونه طبیبی نیزبود،


درد ازوجودش عصیان داشت

تب،از جانش نسیان داشت،

ناگه از آسمان سیلی دمید

تنِ کم جان راپاره چوبی درآب کشد،


تاوقت ظلمت که برآسمان غوغاکند

ناگه تن کم جان راصیادی پیداکند،


میبرد او را به کلبه احزان خویش

مینوشاندش اندکی ازشیرِ میش،


صبح دم که هوا مه گرفت ومرغ بخواند

تن کم جان_

جان گرفت ونمازش بخواند..

#شاهرخ_خیرخواه

«اشاره به آب ونان دراین شعرچیزغیراست»