شیطان

《شیطان》

رفتم به خلوتی که در آن

صدای خودم را نمی‌شنیدم.

شیطان، بر نیمکتی از سکوت

برایم چای ریخت.

گفت:

آب را ببین،

که خودش را می‌نوشد و هنوز تشنه است.

چند جرعه از آینه نوشیدم،

و خوابم گرفت از شفافیت.

از آن پس،

هر صدایم در باد

تکثیر شد،

و من با هر درختی

در خویش

زمزمه‌ای از تردید شدم.

#شاهرخ_خیرخواه

#شاهرخ_خيرخواه