غروب های بی سحر

#غروبهای_بی_سحر

دنیای عجیبی شده است

عصرِ آب دادن به تشنه‌دلِ سایه‌ها

عصرِ مردنِ زمزمه‌های کودکی

آه، لحظه‌ی انفجارِ‌ یک نفس،

لحظه‌ای که گوساله کنار شیر،

آرام می‌خوابد در سکوتِ ناممکنِ جنگ.

عصرِ دیر جستنِ آغاز

دست‌های مشت شده بر باطنِ جهان

دختری که در حسرتِ عروسکی مُرد

و خون، خونِ خاموشِ اعزرائیل

هم‌چنان داغ به داغ‌تر شدن است.

عصرِ مستیِ بی‌پایان

عصرِ انسان‌کشی و حیوان‌پروری

طناب دار بر گردنِ رویا

بی‌صدا، آرام،

در میانِ غروب‌های بی‌سحر.

#شاهرخ_خیرخواه

#شاهرخ_خیرخواه۱۳۹۶