نان و شراب


یک روزازحق رسدنان وباب
روزدیگردرعجبم ازشراب ناب،
مرگ امام این مسجدانقدراندوه نداشت!
زآنکه ساقی میخانه مُردومن گشتم خراب،
عشقبازی باالفاظ حق کارمن نبود
خوش منظره رودی درسایه سراب،
گریان شدم ازاین همه پایانها
گرسنه درهمهمه نان وکباب،
بیخودبه وادی والا رفتن چرا!
رقصنده لباسی ست درآغوش طناب،
من صدای خدارادرکلام دوست شنیده ام
پرنفس وپرحرارت وبی جواب،
ازدوری عزیزان عجیب دلم گرفته است
چشمه فریادمیزندامامن تشنه آب....‌
#شاهرخ_خیرخواه