ماجراهای طنز شیخ کونگ و مریدانش!(دو)

سلام بر شیخ!

بنال نفله!

طبق فرمایش شما، به بلادی که قصد عزیمت داشتید، سر زدیم تا اخباری از اوضاع آنجا کسب کنیم!

کسب کردید؟

کردیم چه کردنی!

اوضاع بر وفق مراد بود؟!

مرادش را نمی‌دانیم. فقط می‌دانیم که به هر کوی و برزن که پا گذاشتیم مردمش عجیب درگیر بحث‌های سیاسی بودند و در لابلای این بحث‌ها، به شدت از فحش‌های کش‌دار و بدون کش استفاده می‌کردند!

پرسیدید چرا؟

آری پرسیدیم و در جواب شنیدیم که:«برای جذب کلسیم!»

چنین بلادی به درد زندگی نمی‌خورد!

چرا شیخ؟

بلادی که مردمش، کلسیم را از راه فحش دادن، جذب بدنشان کنند، به درد زندگی نمی‌خورد. می‌ترسیم خودمان هم به منبعی برای جذب کلسیم مردم آن بلاد، تبدیل شویم!

اوضاع اقتصادی را در آن بلاد چگونه یافتی؟

شیخ، ما پنج نفر به این ماموریت سخت رفتیم. روزی همگی هوس خوردن آبگوشت بُز کردیم و با هم قرار گذاشتیم که پس از اتمام ماموریت و در پایان روز، آبگوشت بُز بخوریم. امّا یادمان رفت که تعیین کنیم که کدام یک از ما گوشت بُز را بخرد. بنابراین هر کدام از ما، از ترس این که شاید بقیه یادشان برود که گوشت بُز بخرند و گرسنه بمانیم، گوشت بُز خرید. شب که به هم رسیدیم، هر پنج نفرمان، گوشت بُز خریده بودیم. وقتی وجه پرداختی بابت گوشت بُز را از یکدیگر پرسیدیم. در کمال تعجب، معلوممان گشت که هر یک، برای نیم کیلو گوشت بُز، مبلغ متفاوتی را پرداخته‌ایم!

تفاوت این مبلغ‌ها به چه اندازه بود؟

یان تزو نیم کیلو گوشت بُز را، دو هزار هرت، شان تزو نیم کیلو گوشت بُز را، هزار هرت، سان تزو نیم کیلو گوشت بُز را، سه هزار هرت، وان تزو نیم کیلو گوشت بُز را، هفت هزار هرت و من، نیم کیلو گوشت بُز را، به پنج هزار هرت خریده بودم!

ما قلم‌های پای خود را خواهیم شکاند تا هوس رفتن به چنین بلادی به سرمان نزند. وصیت خواهیم کرد تا نسل در نسلمان هم قلم‌های پایشان را بشکنند تا نتوانند به این بلا پای بگذارند!

چرا شیخ؟

برای این که ما از رقص خوشمان نمی‌آید!

امّا شیخ من که از وضع رقص در آن بلاد، هیچ حرفی به میان نیاوردم!

آن رقصی که مد نظر ما بود، حرفش به میان آمد!

قربان! من یادم نمی‌آید که از هیچ نوع رقصی، صحبتی کرده باشم. جان بی‌ارزش من و تمام مریدانتان، فدای یک تار سبیل ناز و قدّارتان، می‌شود بیشتر بازش کنید؟

چی را بیشتر بازش کنیم؟

آن مطلبی را که در مورد رقص، افاضات فرمودید!

از گزارش تو دریافتیم که در چنین بلادی، سگ می‌زند و گربه می‌رقصد. و خودت می‌دانی که ما از تماشای همه نوع رقصی (اعم از باله، فلامنکو، برِیک، عربی، تانگو، سالسا، کاپوئرا، ترنس کاک، سماوی، هوایی، والس، پولکا، سوینگ، فاندانگو، کن‌ کن، شیر، میمون شائولین، تینی کلینگ و کاساک) لذت وافر می‌بریم و مشعوف می شویم، الّا این رقص!

ماجراهای طنز شیخ کونگ و مریدانش!(یک):

https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%DB%8C%D8%AE-%DA%A9%D9%88%D9%86%DA%AF-%D9%88-%D9%85%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%B7%D9%86%D8%B2-cgorw7yhn7oh
حُسن ختام: به نقل از کتاب«گریزِ دلپذیر» اثر آنا گاوالدا:

مگذار در لحظه‌هایی از زندگی، به خاطر کوچک‌ترین چیزها که بزرگ می‌نمایند در چشمانت اشک بنشیند. اشک‌ها برای غم‌های بزرگ و شادی‌های بزرگ است ... .