شعر: افسردگی / دفتر یکم


من لباس بی عروسم، دار زده از پنجره
حرف بی فحش رکیکم، جار زده از حنجره

من خراب آباد، دِهِ در حال مردن مثل این
مرد بازنده‌ی ترسو وقت بردن مثل این

بی خبرها توی کیهان، تیترهایی از دروغ
بی تماشاگرترین اعدامیِ شهرِ شلوغ

من تئاترِ خنده‌های دلقکِ در حالِ بغض
عابر سیگاریِ بی فندکِ در حالِ بغض

من رگی در انتظارِ بوسه‌هایی از سرنگ
یک گلوله‌م عاشقِ قلبی که با جبرِ تفنگ ... !

من حلولِ خونیِ رنگین کمانِ اعتراض
اهتزازِ پرچمِ بی کشورِ در انقراض

من هوای گریه‌ی تهرانم و در بغضِ دود
حوضِ نقّاشی شدم، گنجشککی افتاده بود!

سینا جوادی