آبی. رنگ اعماق دریا {۲}

پارت۲

توی اتاقم روی تخت لم‌ داده بودم. مثل همیشه داشتم آهنگ گوش می‌دادم، یهو حس کردم یه صدایی اومد. حس کردم یه‌چیزی خورد به دیواره اقامتگاه. سریع هندزفریمو درآوردم و با دقت گوش کردم، ولی هیچ صدایی نمی‌اومد.

بازم توهم!

هندزفریمو برداشتم که بذارم توی گوشم که دوباره یه صدایی اومد. همون صدا. صدا شبیه یه غرش بود، یا یه چیزی شبیه موتور ماشین، یا حتی صدای نعره از دور.

صدا قطع شد.

صبر کردم شاید بازم بشنوم، ولی هیچ صدایی نیومد. دوباره هندزفریمو گذاشتم توی گوشم تا آهنگمو گوش کنم.

.....

دوباره فردا شب همون صداها تکرار شدن. سعی کردم اهمیت ندم، یه‌چیزی گذاشتم توی گوشم که نشنوم.

نیم ساعت گذشت.

تازه داشت خوابم می‌برد که یهو دوباره شنیدمش. بلندتر از همیشه. دیگه داشتم می‌ترسیدم. نشستم. هرچی فکر می‌کردم نمی‌فهمیدم صدای چیه. داشت گریه‌م می‌گرفت. دلم می‌خواست به زویی زنگ بزنم و براش تعریف کنم. اون خوب دریا رو میشناسه. شاید بتونه بگه اون چیه.

دوست ندارم فکر کنه ضعیفم.

اون هیچ وقت نمی‌ترسه.

بلند شدم رفتم بیرون روی کاناپه خوابیدم. چندین بار تا صبح بی‌دلیل از خواب پریدم، ولی دیگه صدایی نمیومد.

دوباره شب بعد رفتم توی اتاقم.

هیچ صدایی نمیومد. ساکت ساکت. یه‌ذره صبر کردم، ولی سکوت محض بود. فکر کردم که اگه به زویی می‌گفتم چی می‌شد. احتمالا بهم می‌خندید و می‌گفت:«اگه یه بار به حرفم گوش می‌کردی و میومدی، دیگه نمی‌ترسیدی!»

زویی وقتی می‌خنده، گونه‌ش چال میفته.

منم همینطور.

خوابیدم.

«کاسیا! دوباره پیشش بودم! بازم نتونستم ازش عکس بگیرم، ولی یه چیز جالب دیگه فهمیدم!

صداشو شنیدم! می‌خوای اداشو برات دربیارم؟»

یهو یه‌چیزی شنیدم. بلند بود.

از خواب پریدم. هنوز صداش میومد. دقیقا مثل همون صدایی که زویی داشت درمیاورد.

یه قطره اشک از چشمم چکید.

می‌ترسیدم.

باید به زویی زنگ بزنم. باید بگم می‌ترسم. دیگه مهم نیست اگه فکر کنه ضعیفم.

باید بهش زنگ بزنم.

کاش می‌تونستم.


باید می‌فهمیدم چیه. باید می‌فهمیدم صدا از کجا میاد، یا از چی.

یهو یه فکری کردم. دلم نمی‌خواست، ولی تنها راهی بود که به ذهنم می‌رسید. باید می‌فهمیدم. از جام بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون. تا آخر راهرو رفتم. رسیدم به یه در.

در اتاق۶.

دستمو گرفتم به دستگیره. باید می‌فهمیدم صدای چیه. نفس عمیق کشیدم و درو باز کردم. سیستم حفاظتی روشن شد. در دوم رو هم باز کردم و وارد شدم.

تاریک بود. تاریک تاریک. ولی هنوز می‌تونستم شیشه رو ببینم. و همچنین دریارو.

ضربان قلبم رفت بالا. سرم شروع کرد به گیج رفتن، نفسم بند اومد، ولی این دفعه خیره نشدم. رفتم جلو. جلوتر. جلوتر. دستمو گذاشتم روی شیشه و بادقت نگاه کردم. «آبی رنگ اعماق»

دیدمش. یه هاله. حتی با وجود تاریکی بازم می‌دیدمش. بزرگ بود. خیلی بزرگ. هزار برابر من. خاکستری بود. رو به من بود، چون می‌تونستم ببینم... می‌تونستم ببینم که هر طرف، سه_چهارتا باله داره.

داشت نزیک‌تر می‌شد. نزدیک شیشه.

ترسیدم. قدم قدم رفتم عقب. انقدر رفتم تا رسیدم به کلید چراغ و سریع چراغ رو زدم، ولی روشن نشد. دو_سه بار پشت هم زدم، ولی بازم روشن نشد.

در عوض آژیر خطر روشن شد.

دفعه قبل که دریچه باز همه سیستم برقی اتاق از کار افتاد.

نباید چراغو می‌زدم. چون هر اختلالی توی سیستم...

یه‌کم طول کشید تا بفهمم دریچه داره باز میشه. تا به خودم اومدم دیدم آب داره وارد اتاق میشه. چیز زیادی دیده نمی‌شد، ولی صداشو کامل می‌شنیدم. داشتم سکته می‌کردم. ضربان قلبم روی هزار بود. یخ‌زده بودم. فلج شده بودم. نمی‌تونستم تکون بخورم.

همه چیز داشت اتفاق میفتاد. لحظه به لحظه. عین چیزایی که توی خوابم دیدم. اون شب...

می‌ترسیدم.

آب داشت می‌پاشید به صورتم. به دستام. به همه‌جا.

خیلی سرد بود. خیلی خیلی.

گریه‌م گرفته بود، ولی هنوز نمی‌تونستم تکون بخورم. نمی‌تونستم فرار کنم، نمی‌تونستم خودمو نجات بدم. هیچ کار نمی‌تونستم بکنم، ولی هنوز می‌دیدمش، هاله خاکستری. هزار برابر من.

شدت آب داشت بیشتر می‌شد. داشتم معلق می‌شدم. آب سرد با شدت از دریچه وارد می‌شد و صدای وحشتناکش توی گوشم می‌پیچید و من نمی‌تونستم فرار کنم و...

بعدش

من مُردم.


................................


«««««درو باز کرد.

لبخند زد و سلام کرد. قبل از اینکه حتی سلام کنم گفتم: خوش گذشت؟

گفت: از کجا فهمیدی رفتم؟

_ از موهات! چسبیده‌ن به کله‌ت!

آه کشید و گفت: فکر کنم فقط وقتی اون لباسو می‌پوشم اینجوری میشه، وگرنه که این موها همیشه رو هواست!

_ نگفتی. خوش گذشت؟

+ بهتر از این نمی‌شد!

_ می‌دونی همیشه همینو میگی؟

+ اگه یه بار باهام میومدی، می‌دیدی که راست میگم! واقعا بهتر از این نمیشه!

_ هزار دفعه گفتم که نمیام! خودتم می‌دونی که هیچی بلد نیستم! حتی شنا! اگه یه‌بار باهات بیام، اون‌وقت می‌بینی که بدتر از این نمیشه!

خندید و گفت: حالا بیخیال! بیا می‌خوام یه‌چیزی برات تعریف کنم! اصن واسه همین گفتم بیای. بیا تو.

رفتیم توی اتاقش.

گفت: اونجا یه چیزی دیدم.

گفتم: چی؟ یه ماهی؟

_ مسخره ماهی که همیشه می‌بینم. یه چیز جدید بود.

+ یه ماهی جدید؟

_ نمی‌دونم چی بود. خیلی بزرگ بود. خیلی خیلی بزرگ. هزار برابر من!

+ شاید نهنگ بوده.

_ شاید. ولی تا جایی که می‌دونم این اطراف نهنگ نیست. خلاصه که خیلی عجیب بود. رنگشم خاکستری بود. یه دمم داشت.

+ تونستی ازش عکس بگیری؟

_ معلومه که نه! تو اون عمق نمی‌تونم عکس بگیرم. ولی دفعه دیگه حتما می‌گیرم.

+ چجوری؟ مگه نمیگی نمیشه؟

_ آره اونجا نمیشه، ولی اگه یه‌ذره برم نزدیک‌تر، اون‌وقت می‌تونم از نزدیک سطح آب ازش عکس بگیرم. از بالا.

+ نزدیک‌تر؟ لطفاً دیوونه بازی درنیار. اگه خطرناک باشه چی؟ اگه یه بلایی...

_ نگران من نباش! چیزی نمیشه. حتی اگه نهنگ هم باشه، نهنگا به آدما کاری ندارن. اصلا مارو نمی‌بینن که بخوان کاری داشته باشن!

+ ولی اگه...

_ نگران نباش کاسیا! بار اولم که نیست. هزاربار رفتم. اتفاقی نمیفته. بعدشم، تنها که نیستم! ریکی همش حواسش به منه!

+ نمی‌دونم.

_ نگران نباش دیگه.

سه‌شنبه دوباره رفت. معمولاً دو_سه روز توی هفته می‌رفت. حدودای ساعت نه صبح می‌رفت و تا حدود دوازده ظهر برمی‌گشت. منم همون حدود کنار اسکله منتظرش وایسادم.

حدود دوازده و نیم قایقشون رسید. زویی پیاده شد. اعصابش خورد بود.

+ چی شد؟ تونستی عکس بگیری؟

_ نخیر.

+ چرا؟

_ چونکه ریکی نذاشت! گفت اونجا منطقه ممنوعه! عوض اینکه سرش به کار و برنامه خودش باشه، همش داره منو نگاه می‌کنه! تا گفتم می‌خوام چیکار کنم، جلومو گرفت و برگردوندم! یجوری باهام رفتار می‌کنه انگار تازه‌کارم! انگار نه انگار که...

+ زویی! وقتی میگی منطقه ممنوعه، ینی شاید... شاید خطرناک بوده. اون فقط می‌خواسته ازت محافظت کنه. که چیزیت نشه.

رفت و نشست لب اسکله.

_ چندبار بگم. من واقعا نیازی به محافظ ندارم! اه! خیلی نزدیکش بودم کاسیا! اگه فقط می‌ذاشت یه‌کم نزدیک‌تر بشم... اون‌وقت... اون‌وقت راحت می‌تونستم... ولی این دفعه از یه زاویه دیگه دیدمش کاسیا! این دفعه رو به من بود! فهمیدم که... فکر کنم هر طرف سه_چهارتا باله داره! اه! کاش می‌تونستم...

+ زویی اشکالی نداره. حالا انقدرم مهم نبود.

_ خیلی بیشتر از این مهم بود! باید بفهمم چیه! اگه بودی... اگه بودی می‌فهمیدی چقدر حس عجیبیه که بعد این همه وقت غواصی، یه چیزی ببینی که تا حالا شبیهشو ندیدی. اگه بودی.

بلند شد و رفت.

..........

شب بود. حدودای دوازده شب.

بهم پیام داد «بیا دم در می‌خوام حرف بزنم باهات.»

سریع رفتم و درو باز کردم.

+ سلام. بیا تو.

_ نه وایسا همین‌جا بگم بهتره.

+ چی... چی شده؟ باشه همین‌جا بگو.

_ فقط قبلش قول بده بین خودمون می‌مونه. فکر کنم فقط به تو اعتماد دارم. قول بده.

+ با... باشه قول میدم.

_ فردا دوباره میرم. توی آب.

+ فردا؟ فردا که باید بریم مدرسه. نمی‌تونی بری.

_ مدرسه نمیام.

+ خب به مامانت چی میگی؟ فکر می‌کنی اجازه میده که...

_ مامانم قرار نیس بفهمه.

+ چرا فکر کردی ریکی قبول می‌کنه؟ فردا اصلا روز کاری اون نیست! بعدشم اگه به مامانت بگه چی؟

_ اونم قرار نیست بدونه.

+ چی... چی؟ ینی چی؟ می‌خوای... می‌خوای تنها بری؟ ولی این خلاف مقرراته!

_ نگران نباش. هیچی نمیشه. کسی نمی‌فهمه چی‌شده. زود میرم و قبل از اینکه کسی بفهمه برمی‌گردم. فقط کافیه خودمو یجوری گم و گور کنم تا تایم مدرسه تموم بشه و...

+ دیوونه، تو... تو دیوونه‌ای! مگه مسئله فقط زمانه؟ اگه یهو... یهو اکسیژنت تموم بشه، یا... یا لوله‌ت قطع بشه، اگه یه موجودی اون پایین یه بلایی سرت بیاره، اگه تنها باشی هیچ‌کسی نیست کمکت کنه! اون‌وقت...

_ کاسیا! کاسیا! تند نرو! اتفاقی نمیفته! ما اینجا نه کوسه داریم، نه موجود خطرناک! گفتم که نهنگ‌ها کاری به آدما ندارن! منم تمام دوره‌ها رو گذروندم، هیچی نمیشه! قول میدم! قبل از اینکه اکسیژنم تموم شه بر‌می‌گردم و وقتی از مدرسه برگردی کنار علامت مخصوصمون منتظرتم.

+ نباید بری. تو دیوونه‌ای. خطرناکه. اگه بلایی سرت بیاد چی؟

_ هیچیم نمیشه! سالم سالم برمی‌گردم. قول میدم!

ترسیده‌بودم. می‌خواستم گریه کنم.

ولی نکردم.

+ نمی‌دونم.

_ معلومه که نمی‌دونی. تو که هیچ‌وقت اونجا نبودی.

+ می‌دونم.

_ کاسیا قول میدم هیچی نمیشه! قول میدم! بعد از مدرسه همدیگه‌رو می‌بینیم! باور کن.

+ نمی‌تونم کاری کنم نری.

_ نه نمی‌تونی. ولی می‌تونی بهم اعتماد کنی. من مطمئن مطئنم! تنها چیزی که نگرانم می‌کنه نگرانی توئه! میشه اعتماد کنی بهم؟ لطفاااا!

+ باشه.

_ پس بین خودمون می‌مونه؟

+ آره. می‌مونه. قول میدم.

_ پس... می‌بینمت. باشه؟

+ می‌بینمت.

محکم بغلم کرد. لبخند زد و خداحافظی کرد و رفت.

ترسیده‌بودم. نمی‌تونستم نفس بکشم. سرم گیج‌ می‌رفت.

نمی‌خواستم بره.