عاشقِ رمان و نویسندگی از ایام کودکی تا به حال و چون در تمامی مشکلات بزرگ و کوچکم با تفکّر اینکه میتونم بنویسم آرامش می یافتم پس تصمیم گرفتم نوشتن رو شروع کنم
داستان فرار _قسمت22
من نیز به او خیره شدم و کمی بعد از اینکه نگاهمان در هم آمیخته شد
برگشت و به سمت کلبه اش راه افتاد
اما اینبار در مسیر در لابلای بوته ها کوتاه و کوتاهتر شد درست مثل کسی که از پله یا یک شیب تند پایین میرود
و در نهایت
از جلوی چشمانم ناپدید شد
در همان حال ماندم
آسمان نارنجی و آفتاب در حال غروب کردن بود
تا شب چند باری وسایلم را به خانه ی زیر زمینی منتقل کردم
قرقاول ها ماندند برای فردا صبح
چون خسته شده بودم
دفعه ی آخری که در حال پایین رفتن بودم
دوباره چشمم به درخت بزرگ و بی انتها افتاد
ایندفعه وحشت کردم
خودم را به درخت رسانده و آنرا لمس کردم
واقعی بود و خیلی بلند
با تعجب برگشتم و با احتیاط از دهانه چاه پائین آمدم
آنشب را یک شام خوب درست کرده و خوردیم اما تمام شب فکرم به آن دختر و اینکه کجا رفت و نگاههای او برای اولین بار به من از طرفی
و درخت بزرگ که در روز غیب شده بود از طرف دیگر ، مشغول بود
حالا چند موضوع وجود داشت که اصلا با قوانین طبیعی که در مدرسه خوانده بودم جور در نمی آمد
دختری تنها در یک کلبه که هر وقت اورا میدیدم زمان متوقف میشد !
درخت روز نما !
راهروی اسرار آمیز و طولانی در وسط غار !
خانه ی زیر زمینی با آن حیاط جادویی که معلوم نبود سقفش بکجا باز میشود و از روی سطح جزیره اصلا قابل درک و مشاهده نبود !
آن صندوقچه ی عجیب که دقیقا لوازم مورد نیازم را در بَر داشت !
و سردابی پر از غذا و نوشیدنی های تازه !!!!
انشب یکبار دیگر سوپرایز هم شدم
در آن سرداب یک قفسه یافتم پر از دم نوش ها، گیاهان دارویی ، چای و قهوه !
با هیجان یک چای روی زغال ها درست کردم
و بعد از چند وقت توانستم یک چای آتشی بنوشم
و چقدر به این چای نیاز داشتم !!!
بعد رختخواب خود را روی تخت پهن کرده و مشغول خواندن یک کتاب با موضوع عجایب جهان شدم _ اسرار غیر قابل توجیه ازنظر علمی_
چند صفحه ای که خواندم ، کم کم چشمانم سنگین شد.
کتاب را بسته روی میز کنارِتخت گذاشتم ،
شعله ی شمع ها را خاموش کرده به خواب رفتم ؛
سگ نیز همان گوشه ی حیاط روی زمین کنار جوی پر از قزل آلاهای خال صورتی دراز کشیده و مهیا ی خواب شد ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
غیبت
مطلبی دیگر از این انتشارات
درخت آرزو
مطلبی دیگر از این انتشارات
کابوس،پارت #پانزده