درخت آرزو

فصل1

حرف زدن با درخت ها سخت است. ما زیاد اهل گپ زدن نیستیم.

منظورم این نیست که از ما کارهای خارق العاده بر نمی آید؛ از آن کارهایی که شما هیچ وقت نمی کنید.

مثلا برای جوجه جغدهای سفید و کرک دار،گهواره می شویم؛ به خانه درختی های شل و وارفته استقامت می دهیم؛فتوسنتز می کنیم.

اما اینکه با آدم ها حرف می زنیم یا نه، باید بگویم... نه زیاد. می توانید از درختی بخواهید برایتان یک لطیفه ی خوب تعریف کند تا ببینید چه می شود.

البته ما درخت ها با بعضی آدم ها حرف می زنیم؛ با آدم هایی که می دانیم می شود به آن ها اعتماد کرد. با سنجاب های بی کله حرف می زنیم؛ با کرم های زحمت کش حرف می زنیم. با پروانه های زرقی برقی و شاپرک های خجالتی هم حرف می زنیم.

پرنده ها؟ دوست داشتنی اند. قورباغه ها؟ بدعنق، اما خوش قلب. مارها؟ اُه! افتضاح خبرچین اند.

درخت ها؟ تاحالا به درختی برنخورده ام که دوستش نداشته باشم. خیله خُب. قبول! غیر از آن درختِ چنارِ سرپیچ؛ همان پر حرف وراج را می گویم. خب، به نظرتان ما هیچ وقت با آدم ها حرف می زنیم؟ منظورم عملا حرف زدن است؛ همان تواناییِ انسانی که آدم ها دارند.

سوال خوبی پرسیدید.

اساساً درخت ها ارتباط نسبتاً پیچیده ای با آدم ها دارند. یک لحظه بغلمان می کنند و لحظه ی بعد از ما میز و چوب بستنی می سازند!

شاید الان به این فکر می کنید چرا سر زنگ علوم که درسِ مامِ طبیعت دوست ماست را می خواندید، کسی به شما نگفت درخت ها حرف می زنند.

تقصیر معلمتان نیست؛ به احتمال زیاد خودش هم نمی داند درخت ها می توانند حرف بزنند. بیشتر آدم ها این را نمی دانند.

با این حال، اگر دیدید در یک روز به خصوص که روز خوش شانسی تان بود، کنار درخت به خصوصی ایستاده اید که به نظر صمیمی می آید، ضرری ندارد اگر دقیق گوش کنید.

درخت ها نمی توانند لطیفه بگویند؛

اما مطمئناً می توانند قصه بگویند.

اگر تنها چیزی که می شنوید، صدای زمزمه برگ هاست، نگران نباشید؛ بیشتر درخت ها ذاتاً درون گرا هستند.


*پایان*فصل*اول*