یک رهگذر·۳ سال پیشسربازی (قسمت نهم پنجاه تومنی)کامبیز رفت خدمت و داشت دوره دوماهه آموزشی خدمتش رو طی میکرد که پذیرش درست شد و دوستش فورا براش ارسال کرد.
یک رهگذر·۳ سال پیشوسوسهلباس مرتبی پوشیدم و رفتم دفتر شرکتشون. نسبتا بالای شهر، در یک برج شیک و تمیز. وارد شدم، خانم منشی راهنماییم کردن به یک دفتر خیلی شیک و مرتب
یک رهگذر·۳ سال پیشبشکه آتشهوا که سرد می شود، از همان اواسط مهر ماه، خاطرات دوران جوانی در ذهنم موج می زند.پاییز فصل شروع تکاپو و شلوغی بود. شروع سال تحصیلی و فرصت ها…
یک رهگذر·۳ سال پیشتوهم تصویر بِرَنددوره MBA ، قرار بود سر یکی از درس ها، یک ربع انتهایی کلاس رو هر جلسه یک نفر در یک موضوعی که خودش انتخاب می کرد و مرتبط با موضوعات مدیریتی ه…
یک رهگذر·۳ سال پیشبُن بَستِ یِکطَرَفِه!یه پسر حدودا 28 ساله اومده بود تو شرکتشون استخدام شده بود. پسره خیلی پُرانرژی بود در کار و علیرغم اینکه جو اون شرکت خیلی جدی نبود و بیشتر ت…
یک رهگذر·۳ سال پیشعشق کامپیوتر (قسمت هشتم پنجاه تومنی)کامبیز بعد از اون دو ترمی که در دبیرستان مشغول کار در قالب کلاس های فوق العاده بود، کار تدریس در فضای دبیرستان رو رها کرد و رفت دنبال کارها…
یک رهگذردرکنج داستان نویسی·۳ سال پیشکتابخانه (قسمت ششم پنجاه تومنی)کامبیز قصه ما با اجرای پروژه ورود به روز رسانی اطلاعات کتابخانه دانشکده، به کار و فعالیت غیر درسی علاقمند شد و ...