اینستا: des.m.w
رمان نقاب پارت دوم
"مهری"
ساعت دو بعد ظهر بود
تازه از دانشگاه برگشته بودم
هنوز لباسم رو عوض نکرده بودم که صدای زنگ در سکوت خونه رو شکست
زنگ های پشت سرهم و طولانی
مهری_سوخت بخدا سوخت اومدم الاننننن
چادرم رو برداشتم و رفتم دم در
مهری_کیه؟!
محسن_منم مهری ،محسنم
در رو باز کردم ، رنگ و روی محسن پریده بود سفید سفید
مهری_سلام محسن چیشده اتفاقی افتاده؟!
تا اومد حرف بزنه گریه امونش نداد و هق هق شروع کرد به گریه کردن،منم بخاطر رفتار محسن اضطراب عجیبی افتاد ته دلم
مهری_محسن میخوایی بگی چیشده؟!جون به لبم کردی د بگو دیگه!!!
محسن_ مهری،مهران رو با چاقو زدن، بردنش بیمارستان
هنگ کردم نمیدونستم چی بگم ،حرفی نداشتم بزنم اصلا
چند ثانیه سکوت ،فقط صدای گریه های محسن بود که باعث شد ناخودآگاه اشک منم از چشمام بریزه
محسن_سریع آماده شو بریم بیمارستان
هنوز هضم نکرده بودم قفل رو صورت محسن بودم
محسن_بدو دیگه مهری بدووووو
با داد محسن به خودم اومدم فقط سریع وسایلم رو برداشتم و با محسن راهیی بیمارستان شدیم
تا بیمارستان ۳۰ دقیقه راه بود
محسن هر از گاهی با آستین پیراهنش صورتش رو پاک می کرد
مهری_محسن؟برای چی زدنش؟!خفت گیر بودن؟
محسن_همش تقصیر منه ،اگه...
دوباره کنترل اشک هاش از دستش در رفت
ترجیه دادم ساکت باشم
رسیدیم بیمارستان
مهران تو اتاق عمل بود
پرستاری که اولش مهران رو دیده بود می گفت که ۹ بار با چاقو بهش ضربه زدن
وقتی که پلیس رسید شروع کردن به پرسیدن سوال
من تو اون لحظه هیچ کدوم از حرفاشون رو نمیفهمیدم
محسن بود که تک به تک سوال هاشون جواب می داد
محسن_مهری،مهری
مهری_هوم؟
محسن_رمز گوشی مهران چی بود؟مامورا میخوان
مهری_0047
نیم ساعت از رفتن مامورها گذشت
که در اتاق عمل باز شد
مهران روی چرخ بیهوش افتاده بود
محسن_آقای دکتر حالش چطوره؟!
دکتر_اوضاعش زیاد جالب نیست چند تا از اندام حیاتیش صدمه دیده فعلا امیدتون به خدا باشه
مهری_امکانش هست منم پیشش باشم؟من خواهرشم
دکتر_فعلا امکانش نیست اگه اوکی شد صداتون میکنم
مهری_باشه ممنون
نسیمی_آقای محسن داراب ،شما به عنوان مضنون پرونده مهران داراب باید با ما تشریف بیارید اداره آگاهی
چیشد؟!یعنی محسن ،مهران رو با چاقو زده بود؟
اصلا دلم نمیخواست هیچ کدوم از اتفاق های امروز رو باور کنم
محسن_اما جناب سروان...
نسیمی_فعلا با ما بیاید کلانتری اونجا با هم صحبت میکنیم
محسن_مهری،حواست باشه من سعی میکنم سریع برگردم این کارت من رمزش ۵۵۴۳ اگه پول کم آوردی از این بکش
مهری_باشه
مهران افتاده بود رو تخت بیمارستان
محسنم که کلانتری بود
من مونده بودم با کلی غم و اندوه
دلم میخواست بزنم زیر گریه
اما نباید گریه میکردم الان فقط خودم مونده بودم باید قوی می بودم
قوی؟؟!واژه غریبی بود برای منی که همیشه توی هر کاری به مهران تکیه میکردم و خودم از زیر بار مسئولیت شونه خالی میکردم
گیج و منگ بودم انگار عصر جمعه اس و کسی خونه نیست
و من از خواب بعدظهر بیدار شده بودم
همونقدر هنگ بودم
پرستاری که بالای سر برادرم بود یهویی در اتاق رو باز کرد و با عجله از راه پله رفت بالا
از پشت شیشه دیدم که مهران به سختی نفس میکشید
چند لحظه بعد چند تا دکتر و پرستار رفتن بالاسر مهران
دیگ ندیدم چیکار میکنن پشتشون به من بود
دستگاه شوک رو وصل کردن و به مهران شوک دادن
چند بار تکرار کردن
خط ممتد رو روی مانیتور دیدم
من چشم دوخته بودم به مهران
دیگه نفس نمیکشید
در باز شد و دکتر از اتاق اومد بیرون
دکتر_بهتون تسلیت میگم خانوم داراب
هق هق گریه ام تموم راهرو رو پر کرد
کاش محسن اینجا بود الان باید چیکار کنم؟!!
بعد از یه سری کاغذ بازی از بیمارستان خارج شدم
باید میرفتم دنبال محسن
اگه اون بیرون بود الان میدونست باید چیکار کنه
مثل من سردرگم نبود
یه اسنپ گرفتم و رفتم کلانتریی که پرونده مهران اونجا بود
توی راه فقط جمله محسن تو سرم تکرار میشد که گفت :همش تقصیر منه ،اگه...
یعنی واقعا محسن مهران رو زده بود؟سر چی؟
...
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت سی و هشت رمان منجلاب خون نویسنده مبینا ترابی
مطلبی دیگر از این انتشارات
کایوت ( پارت چهارم )
مطلبی دیگر از این انتشارات
روسریِ بهشتی^^