روح عزیزم ،داری میایی سر راه کتاب کمک های اولیه بخر

https://vrgl.ir/czuHs
https://vrgl.ir/czuHs


گاهی اوقات احساس می‌کنم روح مردی شصت و پنج میلیون ساله در کنار من پرسه می‌زند . گاهی که روحم به پرواز درمی‌آید بی محابا خود را به کالبد من می‌رساند و به درون جان من سرک می‌کشد .

حتما عجیب ترین چیزی که دیده است کلمات است – شاید شصت و پنج میلیون سال پیش هنوز کلمات اختراع نشده بود – روح بیچاره می‌نشیند و شروع به بازی باکلمات می‌کند . مثل یک پسر بچه ی دوساله که آجرهای اسباب بازی را روی هم می‌چیند . گویی مادری کودک دوساله ی خود را گذاشته وسط اتاق و آجرهای اسباب بازی را ریخته جلوی او تا به این حقه چند لحظه‌ای بتواند با خیال راحت بخوابد . بیچاره کودک شصت و پنج میلیون ساله‌ام – می بینی بعد از شصت و پنج میلیون سال حتی صدها هزار سال هم برای کسی مهم نیست –آجرها را بی هدف روی هم می‌گذارد و وقتی آنچنان که می‌خواهد زیبا نمی‌شود دوباره آنرا بر هم می‌زند و دوباره و دوباره ... تا اینکه تصمیم می‌گیرد آن آجر قرمز رنگ که زیر باریکه ی نور می‌درخشد را ببلعد ، " بله، حتما، چراکه نه؟ این تنها کاری است که من در دوسالگی بلدم ... بلعیدن ، و مادر ، او خوشحال خواهد شد که توانسته بدون زحمت چیزی به من بخوراند ".

آه ... روح شصت و پنج میلیون ساله‌ی من ، با چشمانی که از حدقه بیرون زده چقدر زود سرگردان شدی، مانند کودکی دوساله که آجر قرمز رنگ اسباب بازی را بلعیده و حال مردد است ! " این چه حسی است که دارم، چیزی دارد از آن پایین‌ها بالا می‌آید . خدایا من تا به حال همچین حسی نداشته‌ام ، حالا باید چکار کنم؟ مادر؟ نه ، او در خواب عمیقی است و نباید او را بیش از این ناراحت کنم _ امروز دیدم که جلوی آیینه به سرنوشت خود نفرین می‌فرستاد که گرفتار موجودی نفرت انگیز شده است – اما این آجر در گلوی من باعث شده حس عجیبی داشته باشم . نباید او را بیدار کنم؟ نه ، شاید بهتر است من هم بخوابم ..."

او دراز می‌کشد و سعی می‌کند قبل از خواب ، آن آجر سبز رنگ را که کمی دورتر افتاده در دست بگیرد ، شاید اینطور حس بهتری داشته باشد.

و من؟ مادری خواب آلود را می‌مانم که بیدار می‌شود و با دیدن کودکم ، که بی‌گمان از فرط خستگی بازی با کلمات وسط اتاق به خواب رفته است ، چشمانش برق می‌زند و با استفاده از فرصت پیش‌آمده میان حوض نقاشی – صحفه ی موبایل - شیرجه می‌زند .

روح سرگردان بیچاره‌ای که گاهی به درون من سر میزنی... مراقب کلمات باش ... بخصوص آن قرمزها که براق هم هستند... کلمات تنها برای بازی کردن هستند نه خوردن ... شاید باید کمی بزرگتر شوی که بتوانی با آنها بازی کنی ... فعلا بیا با کمی بزرگترها بازی کن و یادت باشد باید با آنها فقط بازی کنی ، مبادا هوس دیگری داشته باشی که ممکن است در گلویت گیر کند ... بیا بازی کن : آزادی ، استقلال، ایثار و تمام افعالی که ابتدای آن " ن " دارد.

روحرو

https://vrgl.ir/czuHs