یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
پَشمکِ زعفرانی
غرق در خواب بودم. نمیدانم کجا! تصویری از فضایی که داخلش بودم را به خاطر ندارم؛ همان تجربهی مشترک در بین تمام آدمها! اما یادم میآید که شدیداً خوابم میآمد. چند وقتی هست که خوابِ درست و درمانی ندارم. مسعولیتپذیری، این دردسرها را نیز دارد! چند وقتی هست که عَزمم را برای این صفت جَزم کردهام؛ خوابهای بعد از ساعت دو نصف شب و بیداریِ قبل از هفت و نیم صبح! یک جای کار میلنگد و آن همین عادتِ دیر خوابیدن است که هنوز من را همراهی میکند. بارها تصمیم گرفتهام که مانند آدمحسابیها، ساعت دوازده شب را نَبینم ولی مگر میشود؟ تو بگو! شب است و بیداریهایش دیگر!
هرموقع که برای این تصمیم، دست به دعا میشوم، میبینم که در آن تَهتَههای دلم، این را نمیخواهم؛ آخر، لذتش را میبرم! شب که از راه میرسد، انگار که درهای دنیایی موازی با این زمینِ ما را باز میکنند؛ دنیایی که حقیقتاً نمیتوانم بیخیالش شوم! آخر، زمینِ ما محدود است و آنجا بینهایت باز! حرکت برروی زمین، به دلیل جاذبه، سرعت را محدود میکند شاید همین نیز است که اکثر ما زمینیها بعد از مدتی دست از تَکاپو برای رسیدن به آرزوهایمان برمیداریم. زیرا آرزوها، جنسی آسمانی دارند و با شیوهی ما، جور در نمیآیند! این یک پروسهی کاملا مجزا با هر عملی برروی زمین است و نیاز به تمرین و البته توضیح دارد! خلاصهی تجربهی خودم را که بخواهم بگویم، چیزی شبیه به این میشود: « این دنیایی که ما با تولد، شبیه به سایر آدمها وارد آن شدهایم، نقشِ یک ایستگاهِ استراحت را دارد؛ چیزی شبیه به زنگ تفریح! ما به این دنیا دعوت شدهایم تا نیازهای جسمیِ خود را برطرف کنیم؛ تنها همین و نه بیشتر! انگار کن که صبحها برای پول درآوردن، از خانه بزنی بیرون و شبها را خسته و گرسنه، برای استراحت و رفعِ برخی نیازها ( که آنها نیز از دستهی همین استراحت محسوب میشوند ) دوباره برگردی به خانه. به نظرم جایی که ما واقعا باید در آنجا باشیم، همان بیرون ( آن دنیا ) است و خانه ( زمین ) تنها برای رفعِ پیشپاافتادهترین نیازهای ماست! حال، کاری که ما باید بکنیم این است که تصاویرِ خواستههایی که در مَغزمان طراحی میکنیم را با استانداردهای قلبمان تطبیق دهیم. زیرا تنها ابزاری که در آنجا به کار میآید قلب است و بس! هرچیزی در آنجا باید از فیلترِ قلب بگذرد و بعد از گرفتنِ تأییدیه، اجازهی عملی شدن را میگیرد! این کار، آسان نیست! مگر میشود یک زمینی باشی و دست از اِتکا به نیروی فوقالعادهی مغز بکشی! نه، صادقانه سخت است! ببین، من یکدرصد هم نیروی فکر را رد نمیکنم! اصلا اگر فکر نبود که هنوز خانهی ما را باید در غار و تنهی درختان پیدا میکردی! نه، فکر خوب است و حتی کاملا اِرضإکننده اما درست همینجاست که به یک مرزِ بنیادی میرسیم! مرزی که در آن انتخاب میکنیم واقعا میخواهیم کجا باشیم و به کجاها سَرَک بکشیم! اینکه هواپیما را اختراع کرده و دلِ آسمانها را تَبدار کردیم و یک تَنه به پرندگان زدیم، یک افتخار بزرگ محسوب میشود و قطعا تا انسان برروی زمین است، از بابتِ این زحمت، باید سپاسگزارِ مخترعِ آن باشیم ولی تصورِ اینکه بدونِ ابزاری مانند هواپیما، به دل آسمان بزنیم، شگفتآورتر نیست؟ خودت را به آن راه نزن! واقعاً هست! »
« حال نیاز است قدری بیشتر به این مثال بپردازیم! هواپیما کِی اختراع شد؟ درست زمانی که هیچکس جرأتِ حتی فکر کردن به آن بالاها را نداشت! همه، تحت تاثیر باوری کهنه و بسیار قدرتمند، قبول کرده بودند که پرواز و آسمان، مال پرندگان است و انسان نباید به بیشتر از زمینی که خانهاش است فکر کند! این یک اشتباهِ نابخشودنی بود؛ مانند لگد کردنِ نان که برکت را از زندگی میبُرد، این نیز زمین را اَزمان ناراحت میکرد و باعث میشد تا دیگر مسیرهای درست را بِهِمان نشان ندهد! از این بگذریم! مگر قبل از مخترعِ نهاییِ هواپیما، کسانی دیگر نبودند که فکرِ این کار، از ذهنشان عبور نکرده باشد؟ همهی ما میدانیم که بود اما چرا این افتخار نصیب ایشان نشد؟ آنها کم زحمت کشیدند؟ اعتماد به نفسشان پایین بود؟ ابزار و امکاناتِ ضعیفی در اختیار داشتند؟ چه؟! دلیلی که آنها را از رسیدن به این مهم بازداشت چه چیزی بود؟ آنها به خود جرأتِ این را داده بودند تا خلافِ اندیشهی رایج در زمین، فکر کنند. آنها تصمیم گرفتند تا در خلافِ جریان رودخانه شنا کنند. آنها رنجِ مخالفتهای دوروبریها را به جان خریدند اما باز موفق نشدند؛ چرا؟ آن دلیلِ نامعلوم و بازدارنده چه بود؟ شنیدهام که میگویند عاقبتِ ایمانِ بدون عمل مرگ است! چه چیزی در رفتار آنها ضعیف بود؟ ایمان یا عملشان؟ یا ارتباطِ بینِ این دو!؟ »
« فکری که به سَرشان زده بود، ناب بود اما بالهایش زورِ پرواز را نداشت. خب این چه چیزی را به تو یادآور میشود؟ من که میگویم زورِ فکر، به تنهایی، قادر نبود تا یک جسمِ بیجان را که قرار بود هواپیما نام بگیرد، به آغوش آسمان بسپرد! فکر، سقف دارد؛ محدود است؛ آنها به یک دنیای نامحدود نیاز داشتند؛ دنیایی که بتواند سنگینیِ بالهای هواپیما را تحمل کند. من به غیر از تخیل یا همان نیروی قلب و احساس، چیزی سراغ ندارم تا یک چنین شرایطی را فراهم کند! آنها تا یک قدمیِ رسیدن به گنج فاصله داشتند اما نتوانستند یا نخواستند که این دو نیرو را با یکدیگر هماهنگ کنند. البته تقصیری هم نداشتند؛ کاری که آنها در آن زمانهی آشفته کردند، به نحوی رنگ و بویی از ایمان در خود داشت اما کافی نبود. میدانی، من میگویم بعضیها پلهای هستند تا دیگران را به هدفی برسانند! داستانِ شکستِ آنها، بر جای گذاشتنِ صرفاً یک سری تجربهی علمی برای مخترعین بعد از خود نبود؛ آنها قصهی ایمان را و قلب را و احساس را برای انسانهای بعد از خود به یادگار گذاردند. آنها نتوانستند، تا آیندگان، به این حقیقتِ غیرقابل انکار پِی ببرند؛ اینکه باید به بُعدی فراتر از آنچه دیدنیست فکر کنند! امروزه روز، ما در قرنی زندگی میکنیم که باید به وجودِ معجزات ایمان بیاوریم! حتی علم نیز این را اثبات میکند که انسان باید ذهنش را برای هر اتفاقی آماده کند! شاید معجزهی قلب، بزرگترین و اصلا دقیقاً همان گزینهی مورد اشاره است! »
دیشب در دنیای خودم به سر میبردم و نمیدانستم کجا هستم. همهی چیزی که به یاد میآورم، تاریکی بود و سیاهی! خستگی، عجیب بر ذهنم فشار آورده بود. به نوعی حتی روحم را نیز تحت تاثیر قرار داده بود. نمیدانم کِی و چطور خوابم برد. خوابیده بودم اما انگار نمیخواستم بخوابم! انگار برنامهام چیزی جز خوابیدن بوده است! جوری که انگار خواب به من تحمیل شده باشد! من تحت تاثیر خستگیِ ناشی از برنامهای که برای آیندهام چیدهام، خوابم برد اما نمیتوانستم در برابر بازیگوشیهای احساسم مقاومت کنم. جسمم خوابیده بود اما احساسم نه! او در کنارِ بدنِ بیحرکتِ من، نشسته بود و داشت خود را برای مقدماتِ برنامهای که برای رفتن به دنیای خود داشت، حاضر میکرد! چشمانم بسته بود و همهجا سیاه بود و من تنها چیزی را که به خاطر دارم، این بود که شخصی کنار من نشسته و دارد پَشمکِ زعفرانی میخورد! اینها همهاش یک احساس بود، جسمم هیچ متوجهش نشده بود! درواقع دیر متوجه شدم؛ زمانی که صبح، جلوی آینهی دستشویی، مشغول شستن دست و رویم بودم، دیدم که سبیلهایم پَشمکی است!
مطلبی دیگر از این انتشارات
من راپانزل نیستم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
کایوت ( پارت نهم )
مطلبی دیگر از این انتشارات
بدون عنوان 4