کابوس،پارت #پانزده

-حالت بهتر شد ؟

،درحالی که صورت خیسم را خشک می کردم سرم را به جهت موافقت تکان دادم


خیلی خوب پاشو این قرص و با آبمیوه بخور باید ببرمت دم خونه عموت الان یک ساعته داره گوشیت خودشو می کشه


آهسته دستم را به دیوار گرفتم و از جا بلند شدم ،دست دراز کردم کیفم را چنگ بزنم که زودتر از من کیفم را فاصله داد و لیوان آب پرتغال را جلویم آورد


اول گفتم اینو بخور بعد

لیوان رو به اجبار به لبهای قفل شده ام نزدیک کردم هنوز لب باز نکرده بودم که باز صحنه جان دادن پیش چشمم ظاهر شد ،سرم را به طرفین تکان دادم و یک نفس لیوان را تا انتها نوشیدم جسم تب دارم اندکی آرام گرفت


بیا اینو بپوش بیرون داره بارون میاد می ترسم سرما بخوری


بدون اعتراض هرچه می گفت گوش میدادم تا زودتر مرا به خلوت گاه خودم برساند


نیم ساعت بعد ماشین مقابل خونه متوقف شد تا دستگیره را فشردم

درب سبز رنگ باز و تینا أشفته بیرون پرید

هیچ معلومه کجایی می دونی چند بار اومدم دم در رفتم ،نمی تونستی گوشیت جواب بدی


ببخشید تینا خانم پریسا زیاد حالش خوب نیست اجازه بدین بره استراحت کنه من به شما توضیح می دم

سرم رو با ترس سمت رضا چرخاندم که با چشم بهم امید داد قراره یه جوری بپیچونتش


سالن نیمه تاریک بود و جز لامپ کم جان آشپزخانه همه جا خاموش بود آهسته میر اتاق را در پیش گرفتم و داخل شدم