کابوس #پارت شانزدهم

-خانم کی بود دم در؟

بتول خانم بود

عه خوب چرا تعارف نکردی بیاد تو؟

-کار داشت می خواست بره،فقط...فقط

—فقط چی ؟نکنه برای آقا ماشاالله اتفاقی افتاد ه؟

—نه ،چطور بگم آخه خومم گیجم هنوز.والا

بتول خانم می گفت دیده چند روزه یه ماشینی زاغ سیاه ما رو چوب می زنه

—شاید مستأجر جدید خونه روبه رویی رو دیده همچین فکری کرده

—وا حرفها می زنی آخه مستأجر خونه روزه رویی چه دلیلی داره بیست چهار ساعت بشینه تو ماشین به خونه ما ذل بزنه

—آخه ما که با کسی خصومتی نداریم

—اینارو ول کن پاشو قبل از اینکه اتفاقی بیفته یه زنگ به جناب. سرهنگ بزن

نکنه اینا به دزدی کابل مربوطه

بیخودی به دلت بد راه نده

(حدسم درست بود،یکی داشت تعقیبم می کرد .سرم تیر می کشید و دلشوره بجانم افتاده بود که مبادا از جای احمد رضا و هم تیمی ها چیزی فهمیده باشن)

با صدای بشکنی مقابل صورتم دست از افکار پریشان م کشیدم و به تینا که با نگرانی مرا نگاه می کردسوالی نگاه کردم که گفت :

کجایی چرا جواب نمی دی

چی شده چیزی مگه پرسیدی ؟

نه انگار اوضاع خراب تراز این حرفهاست

پاشو برو یه آبی به صورتت بزن سر حال شی بعد که هشیار شدی حرف می زنیم

باشه بعد، راستی عمو کجاست؟

تو اتاقشه چی کار ش داری ؟

هیچی همینجوری پرسیدم .من میرم اتفاق،کسی کارم داشت صدام کن

دیگه نایستادم چیزی بگه با گامهای بلند خودم به اتاق رساندم پرده حریری شکل شیری رنگ پنجره که با وزش باد به رقص در آمده بود را در مشت گرفتم و کنار زدم ،پنجره رو به حیاط بود و داخل کوچه زیاد دید نداشت دستم را روی لبه طاقچه پنجره قرار دادم و خودم را کمی بالا کشیدم تا سرکی داخل کوچه بیندازم ،اما باز هم نتیجه نا موفق بود،سر که بر گرداندم یک لحظه چشمم به صندلی میز مطالعه روبه رو افتاد ،لبخند پهنی به صندلی چوبی می زنم ،وبعد از تنظیم آن زیر پنجره همین که پای راستم روی صندلی قرار می دهم در اتاق بعد از چند بار ظربه باز می شود

سلام بیداری؟عه داری چی کار می کنی؟

من هیچی داشتم به حیات نگاه می کرد

عزیزم بدون صندلی یا چهارپایه هم می تونستی

گیر نده باز ،بگو چی کار داری که اینجوری سرت انداختی اومدی تو

لبخند پهنی زد و گفت .....