"هر چه آید به سرم باز گویم گذرد وای از آن عمر که با میگذرد ، میگذرد ??
کایوت (قسمت شانزدهم)
بلا وقتی من رو رسوند گفت
_: نه انگار تو کاخ زندگی نمیکنید الکی ذهنمو مشغول کردم
+: بله دیدی ؟! راضی شدی ؟ مورد پسند واقع شد ؟
_: بلی بلی
با بلا خداحافظی کردم که دیدم کایلا داره بدو بدو میاد سمتم
#: سلام خوبی ؟ چند وقته کم پیدایی گفتم بیام ببینم زنده ای یا مرده
+: سلام ممنون تو خوبی وای ببخشید درگیر دانشگاه بودم
#: حالا خوبه ترم اولی هستی و اینجوری دم از درگیر بودن میزنی پس من چی بگم
با صدای بلند خندیدیم و بعد از کمی گفت و گو متفرق شدیم
وارد خونه شدم و سلام بلند بالایی به اهالی منزل دادم
+: سلااااام عشقتون اومددددد
×: سلام دیانا چه خبره مکه سر آوردی
+: نه خیر سرم روز اول دانشگاهمو گذروندم
×: خب حالا چطور بود ؟
+: با یکی دوست شدم اسمش بلاست خیلی دختر خوبیه
×: خوبه ولی حواست باشه نباید به هر کسی زود اعتماد کنی ، استاد جوون هم دارین ؟
+: اوممم اره راسیاتش دوتا داریم امروز دیدمشون
×: آهان خوشگل بودند ؟ خوشتیپ بودند ؟
+: والا مامان به من چه من رفتم درس بخونم نه پسر مردمو دید بزنم
×: باااوشههه چقدرم که درس برات مهمه
+: بعله که مهمه
درسا هم بلاخره از مدرسه اومد و ما ناهار رو با شوخی و کل کل های من و درسا خوردیم
بعد ناهار مامان خوابید و درسا هم رفت سراغ تکالیفش منم رفتم سر گوشیم و یکم توی اینستا چرخ زدم و وقتی چیز جالبی پیدا نکردم تصمیم گرفتم ادامه سریالم رو دانلود کنم و ببینم
وسطای قسمت های حساس سریال بودم که صدای نوتیفیکیشن گوشیم بلند شد
رفتم توی واتساپ و دیدم کایلا برام کلیپ خنده داری داده کلیپ رو دیدم و استیکری براش ارسال کردم
دیگه حس و حال فیلم دیدن نداشتم پس فیلتر شکنم رو وصل کردم و وارد تلکرام شدم
دیدم پیامی از طرف شماره ای ناشناس دارم و چندین پیام هم از گروه جامعه شناسی داشتم
با دودلی پیام شماره ناشناس رو باز کردم و فهمیدم بلاست ، شماره اش رو سیو کردم
تصمیم گرفتم برم عکس پروفایل استاد دانا رو ببینم یا به قولی ساشا خان
عکسی از خودش در حالیکه به میله ای تکیه داده بود گذاشته بود
قیافه خاصی داشت که به نظرم طرفدار های خودش را داشت و جوری بود که قطعا از بین ۱۰ دختر ۸ تاشون روی دانا کراش میزدند و اما از چهره اش که بگذریم از هیکلش نمیشد گذشت
هیکلی که معلوم بود ورزشی است اما نه زیاد عضله ای بود نه زیاد وا رفته میشد گفت متعادل بود
وجدان : درست بر طبق معیارات تو
+: اهه بسه حالا من نخوام به خودم اطراف کنم که مرد ایده آلمه تو باید به روم بیاری ؟ بعدشم نشنیدی گفت کسی تو زندکیشه ؟
_: اره باید بهت بفهمونم یه موقع دچار دوگانگی نشی
+: نترس من دچار نمیشم
بعد از کلی بحث با وجدان رفتم تا مطالب گروه جامعه شناسی رو بخونم
« با سلام خدمت دانشجویان عزیز
فردا به دلیل نامساعد بودن حال استاد ... به جای کلاس ایشان کلاس جامعه شناسی خواهید داشت
این جلسه آزمونی ندارید و تدریس خواهیم کرد . »
با دیدن پیام وا رفتم
این یعنی فردا هم با ویلاد دارم هم با ساشا اونم توی ساعات پشت سر هم ؟
نگاهی به ساعت انداختم ۹ شب بود از اتاقم خارج شدم و به بابا سلامی کردم و برای خودم شام کشیدم و آروم آروم خوردم
بعد از شام روتین های پوستیم رو انجام دادم و توی تخت خواب خزیدم و به فردا و دیدار دو استاد جوون و نابغه دانشگاه فکر کردم :) .
??بچه ها خودتون رو آماده کنید داریم وارد بحران ها میشویم کم کم ???????
مطلبی دیگر از این انتشارات
کایوت ( قسمت نهم )
مطلبی دیگر از این انتشارات
پیرمرد و همسرش
مطلبی دیگر از این انتشارات
شب گذشته یوستین گوردر را در خواب دیدم؛ او حرف های سنگینی میزد.