"هر چه آید به سرم باز گویم گذرد وای از آن عمر که با میگذرد ، میگذرد ??
کایوت ( قسمت نوزدهم)
چشمام از حدقه بیرون زد اون الان چی گفت ؟
+: ببخشید چی گفتید ؟ فک کنم درست نشنیدم
_: نه درست شنیدید من شما رو از پدرتون خواستگاری کردم
+: اما ... اما من و شما زیاد با هم برخورد نداشتیم چیشد که اینکارو کردید ؟
_: برخورد شما با من کم بوده ولی برخورد من با شما خیلی بیشتر از اون چیزی هست که فکرشو بکنید
+: منظورتون چیه ؟
_: مهم نیس بیاید برگردیم احتمالا دوستتون الان خریدشو کرده و نگران شماست
+: وای بله درست میگید بریم
شونه به شونه آرش داشتیم برمیگشتیم
نگاهی بهش انداختم از حق نگذریم قیافش خوب بود یعنی میتونم بگم قیافه دلنشینی داشت از نظر من
ته ریش هاش خیلی بهش میومد جوری که آدم دلش میخواست بهشون دست بزنه
وجدان : خاک بر سرت این فکرای چرت چیه داری درباره پسر نامحرم بلغور میکنی ؟
هیع اره وجدان ببخشید از ذهنم در رفت
وجدان : آخرین بار باشه
ولی حالا چیکار کنم اگه اینجوریه چرا مامان بابا چیزی بهم نگفتن ؟
وایسا ببینم .... اونا امروز خیلی مشکوک بودن نکنههه اونا به آرمان گفتن من اینجام تا اون بیاد ببینتم؟
نه بابا حالا انگار کیم :/
_: اهم دیانا خانوم خوبید ؟
از فکر اومدم بیرون و دیدم آرش یه لبخند محو رو صورتشه و داره منو نگاه میکنه
وایی نگو من داشتم فکر میکردم به صورت این هنوز زل زده بودم
وایی
+: چیزه من ... نه یعنی تو ... نه یعنی وجدانم ... نه یعنی
_: میدونم دیانا خانوم شما داشتید فکر میکردید و حواستون نبوده به من زل زدید
+: بله
چه خوب منظورمو فهمید چقدر خوبه که نکاهمو بد برداشت نکرد
ناگهان سیلی روی گونم فرود اومد که باعث شد دستمو بزارم رو گونم و با چشای گرد به کسی که بهم سیلی زدن نگاه کنم
بلا بود ، که اشک از چشماش سرازیر بود و نفس نفس میزد
#: کثافت عوضی بی وجدان نمیگی من نگرانت میشم و میترسم ؟ اگه بلایی سرت اومده بود من چیکار میکردم ؟ هیچ وقت خودمو نمیبخشیدم اگه یه تار مو ازت کم میشد
و بلند تر از قبل گریه کرد
+: بلا عزیزم من که بچه دوساله نیستم که بلایی سرم بیاد تازه اونقدری وزنم زیاده که کسی نمیتونه منو بدزده
#: تو نمیفهمی چه خطراتی میتونه تهدیدات کنه هقق
+: به نظرم تو الکی نگرانی
#: خفه شو من نگرانتم اونوقت تو رفتی پیش دوست پسر بی ریختت
+: هیع بلا ایشون ...
#: خفه معلومه از طرز نگاهتون بهم دوست پسرته
_: سلام شما باید دوست دیانا خانوم باشید ، خوشبختم من آرش رادفرد هستم و در حال حاضر نسبت من از نظر دیانا خانوم در حد اینه که من برای ایشون پسر دوست پدرشون هستم
#: پس دیانا برا تو چیه ؟
_: انشالله اگه دیانا خانوم جواب مثبت رو بهم بدن در آینده به عنوان همسرم هستند
آرش بعد این حرف نگاه کوچیکی بهم کرد و سرشو پایین انداخت
#: خیلی خب آقای آرش لازم نیس حالا سرخ و سفید بشی ولی به نظرم بیخیال دیانا شو
آرش سریع سرشو بلند کرد و به بلا نگاه کرد
_: چرااا؟!
#: چون... چون دیانا ...
_: چون دیانا چی ؟
#: چون دیانا عقل نداره و بدرد زندگی مشترک نمیخوره و میزنه دیوونت میکنه و تازه دست بزنم داره اگه اذیتش کنی با دمپایی و کفگیر کبودت میکنه
آرش نفس عمیقی کشید
_: من عمرا ایشونم اذیت نمیکنم اما اگه هم اذیت کردم ایشون منو بزنن من هیچی نمیگم
#: اوققق چه چندش
با چشمام به بلا چشم غره ای رفتم که شونه بالا انداخت
+: آقا آرش من واقعا معذرت میخوام دوستم یکم زیادی شوخه مگه نه بلا ؟??
#: هاه بله بله من مزاح میفرمایم ?
بعد از کمی قدم زدن آرش گفت که امشب خونه ما دعوتن و مامان بابام بهش گفتن منو برسونه خونه :/
وجدان : چه نقشه ها که برات نریختن ?
+: همین
موقع خدافظی بلا بغلم کرد و تو گوشم گفت
#: ببین اسپری فلفل گذاشتم تو جیبت حرف اضافه زد مجبورند کرد جواب مثبت بدی خالی کن تو چشاش تا کور بشه مرتیکه چندش میخواد دوست منو ازم بدزده
+: هیع صداتو میشنوه خفه شو
#: بشنوه به درک ، دیانا اگه ناراحتت کرد میای به خودم میگی میرم بلایی سرش میارم که کلاهشم افتاد ده کیلومتریت دنبالش نیاد
+: ایول غیرت ? نترس مثل اینکه زبون نیش دار منو فرامیش کردی
#: د اره یادم نبود عین مار نیش میزنی با بعضی حرفات
سوار دویست هفت آرش شدم
البته که عقب نشستم :/
_: چرا عقب نشستید ؟!
+: ممکنه کسی منو با شما ببینه نمیخوام حرف و حدیثی پیش بیاد
_: آهان :(
با اینکه حرف مردم اصلا برام مهم نبود اما اصلا دوست نداشتم که تو ماشین کنار نامحرم بشینم :/
تا رسیدن به خونه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد و تنها صدای موزیک بی کلام تو ماشین پخش میشد
سلیقه آهنگای آرش هم خاص بودا :)
رسیدیم دم شهرک
+: اا ببخشید من میخوام از سوپر چیز بخرم اگه میشه همیجا نگه دارید من خودم پیاده برمیگردم
_: نه اصلا من صبر میکنم تا شما برگردید
چیزی نگفتم و بعد از پیاده شدن به سمت سوپر حرکت کردم
اول از همه رفتم سراغ چیپس ها و از هر مزه یدونه برداشتم بدون فکر کردن به درسا که دلش میخواد :/
بعد رفتم یه آبمیوه خانواده یا طعم هفت میوه برداشتم و رفتم سمت قفسه لواشک و ترشک ها چیزایی که علشقشون بودمم
یه آقایی هم اونجا بود و معلوم بود نمیتونه تصمیم بگیره کدوم لواشک و ترشک رو برداره
انگشتم رو به سمت لواشک و ترکی گرفتم
+: ببخشید اما به نظرم اگه اون ترشک و لواشکو بردارید پشیمون نمیشید من همشون رو امتحان کردم و اینا بهترینشون بوده
با برگشتن مرد به سمتم دستم آروم پایین افتاد
#: دیانا ؟! تو اینجا چیکار میکنی ؟!
+: فک کنم منظورتون دیانا خانوم بود ، اینجا سوپر نزدیک خونمه من باید از شما بپرسم که اینجا چیکار میکنید استاد ؟!
پایان قسمت نوزده
مطلبی دیگر از این انتشارات
کابوس ،پارت#دوازدهم
مطلبی دیگر از این انتشارات
آویشن و الهام؛ داستان یه زوج سبز?
مطلبی دیگر از این انتشارات
پارچه سیاه-2