رمان آنلاین کایوت ( هر گونه کپی برداری بدون اجازه بنده ممنوع )
کایوت ( پارت دو )
در ماشین نشسته بودیم و به سمت ویلا میرفتیم .
مادرم تازه کمی حالش جا آمده بود و خواهرم خسته از روز پر تشویشش گوشه ای از ماشین مثل یک جنین به خواب رفته بود .
پدرم آشفته و پریشان در حالیکه رانندگی میکرد زیر لب خداراشکر میگفت .
و اما من ، من در حال گوش دادن به آهنگ هایم به آن گرگ افسونگر فکر میکردم . من عاشق گرگها بودم ولی
ذهنم درگیر آن بود که چرا بهم حمله نکرد و چرا حس میکنم او چیزی بیشتر از یک گرگ معمولی است .
آه دیانا خل شدی رفت .
فکر و خیال هایم را به بعد موکول کردم و در حالیکه آهنگ گوش میدادم به جاده پر پیچ و خم نگاه کردم .
بلاخره به ویلا رسیدیم .
بی بی دم در منتظر نشسته بود و با دیدن ماشینمان لنگان لنگان با عصای چوبی اش به سمتمان آمد .
پدرم در حالیکه خواهرم را غرق در خواب در آغوش گرفته بود به سمت خانه رفت .
بی بی هم به مادرم کمک کرد تا وارد خانه بشود .
من هم بی حوصله و درگیر به سمت حیاط پشت ویلا حرکت کردم و روی تاب سفید رنگ نشستم .
همینجور که آرام تاب میخوردم چشم هایم را بستم تا حس آزادی و رهایی را برای هزارمین بار تجربه کنم .
ناگهان تصویر آن چشمان محسور کننده جلویم نقش بست .
آه باز هم این چشم ها ، انگار قرار نیست از دستشان رهایی پیدا کنم ، چرا اینقدر به آنها فکر میکنم ؟ با عقل جور در نمی آید که همش فکر و ذهنم درگیر چشم های یک گرگ باشد .
با شنیدن نامم برای صرف کردن ناهار به ویلا رفتم .
ناهار مثل هر سال آمدنمان به شمال ماهی بود .
مادرم اعتقاد داشت که وقتی به شمال میایی باید همه غذاهای دریایی را از جمله ماهی بخوری . چون ماهی های اینجا مرغوب تر هستن .
البته این عقیده برای منی که غذاهای دریایی زیاد دوست ندارم چندان جالب و معقول نیست .
پس از صرف ناهار همه برای استراحت به اتاق هایشان رفتند . من هم به سمت اتاقم رفتم ، اتاقی که ست بنفش و سفید بود و من عاشقش بودم . خودم را روی تخت پرت کردم و به سقف خیره شدم .
دلم کمی خواب میخواست اما خواب به چشمانم نمی آمد .
فکرم باز هم افسار پاره کرده بود و به آن گرگ فکر میکرد .
چرا اینقدر فکرم درگیر اوست ؟!
نکنه مرا جادو کرده ؟
و باز هم خیالات چرت من ...
در همین فکر ها بودم که ناگاه خواب مرا در آغوش کشید .
پایان قسمت دوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
کایوت ( قسمت دوازدهم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
پریسای 11 ساله ، دوست صمیمی من است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
جنون قبر گردی