مشق امشب من توی دورهمی ادبی مون🩵💚
به زحمت صدایش رو از آن ته شنیدم. دستم را بردم بالا ولی ندید. ایستادم. گلویم را صاف کردم: « بِـ...بخشید... منم... » صدا به صدا نمیرسید. به ناچار میخواستم بنشینم ولی حسم بهم این اجازه را نمیداد. لِنگدرهوا، با دست چپم به صندلی جلو تکیه زدم و با راست، عرقم را تمیز کردم. دستمال کاغذی مچالهشده را، توپ درست کردم. صدای همهمهی جمعیت، هوهوی پنکههای سقفی، چَکی داغ، با دمای مثبت چهل و سه، چهار سانتیگراد نثار صورتم کرد. تقریباً برروی صندلی جلویی دراز کشیده بودم... دوبهشک در رفتن و ماندن؛ صدایی ( انگار ) از چند بلوک آنطرفتر در گوشم پیچید و پیچید و تا به مغزم رسید: « ... آقا... آقا... » چشمانم را باز کردم و دستی را برروی شانهام پیدا کردم: « با شمان گمونم... اونجا... » چشمانم اینطرف بود اما مغزم، زبانم برنگشته بود. گوشیهایم به زمزمههایی ضعیف° گوش میداد... ازون. بلوک آنطرفتر...
مطلبی دیگر از این انتشارات
از آدمای قبلی زندگیت چی یاد گرفتی؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
پسر
مطلبی دیگر از این انتشارات
با عشق به عشق