« این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمرم را حرام دیدارش کردم؟ »
ترکیب تنهایی و پاییز
پاییز بلاخره آمد...
راه میروم ، آرام و صبور ، حتی اگر این آرامش یک کلمه ی اشتباه برای بیان حال درونیم باشد، راستش را بخواهید میدانم که برای شما هم مانند همه ی مردمان مهم نیست درونم چیست پس میگویم آرام هستم آری به آرامی مردابی که سالهاست هیچ قربانی نداشته ، مانند همان مرداب خشمگین و صبور ،از بی حاصل بودن آرام بودنش ...
هوا سرد و لذتبخش است ، باران قطره قطره میبارد میشود در این هوا غرق شد میشود روح خود را به برگ های درختان داد و همراه آنان سقوط کرد از قله ی تعلق داشتن ، پاییز فصل عاشق هاست و من تنها یک وصله ی ناجور برای خیابان ها و برگ های خشک هستم چقدر آدم عجیبی شده م زیر آسمان خاکستری راه میروم تنها هستم و احساس میکنم در گنگ ترین تاريخ زندگی ام ایستاده م ولی دست به حذف خود نمیزنم .
هویتم را گم کرده م و پاییز میگوید رها کن هر چه که بودی هر که بودی را ....یک شخصیت جدید بساز و سرنوشت را رها کن خودت را به اتفاقات بسپار ، من سکوت کرده م ،من هنوز نتوانسته م عزای روح مرده م را بگیرم من هنوز شيون مرگش را بجا نیاوردهام من گریه نکرده م برای روح بیچاره م . ...
دلم هیچ نمیخواهد جز ایستادن ،این ایستادن میتواند، ایستادن ضربانم یا ایستادن تنم روی پاهایم باشد دیگر فرقی ندارد .
کاش یه تیکه ابر پاییزی بودم . زیبا ،فریبنده، محبوب
مطلبی دیگر از این انتشارات
سقوط یک ستاره دنباله دار
مطلبی دیگر از این انتشارات
این نگذشتنها که هست، اینها هم میگذرد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
هنوز زنده ام...