یه آدم مبتدیتر از مبتدی تو نوشتن
دوستش داشتم و دوستم نداشت. همین!
و این تمام آن چیزی بود که دنیا برای شکستن قلبمان نیاز داشت.

تکراریترین داستان تاریخ! داستانی بس کوتاه که طولانی مینماید. داستانی که هرچه تکرار میشود، از غم و درد و رنج آن گویی ذرهای کاسته نمیشود. به شعله شمع میماند که هرچه شعلههای بیشتری را برانگیخته کنی، کم نمیشود.
شاید قدیمیترین داستان ما همین باشد. در این داستان چهار کلمهای تمام پستیها به چشم میخورد؛ حس عمیق تنهایی، طردشدگی، دوست داشتنی نبودن، درک نشدن و ...
خوب میدانم رفیق! خوب میدانم... من نیز همانند توام. دچارش شدم.
بگذار از تو بگویم. یعنی از خودم!
مدام با خود فکر میکنی: اما "او" فرق میکرد... "او" فرق داشت... "او" مانند دیگرانی نبود که میدیدم... "او" زیبا بود... "او"، "او"،"او"...
آن "او" لعنتی... دلت میخواهد نفرینش کنی اما دلت رضا نمیشود (شاید مجید چرا). چرا که دوستش داری. و این بهانه خوبیست تا به جای "او" خود را لعن و نفرین کنی که با اینهمه، همچنان دوستش داری. مدام در گذشته سیر میکنی؛ یعنی چه شد؟ چرا؟ چه کار اشتباهی کردم؟ کجا؟ به راستی من آدم بدی هستم یا دوست نداشتنی؟
دردت را خوب میدانم رفیق. از تنهایی نمیترسی. درواقع نگران آنکه روزی تنها بمانی نیستی! نگران آنی که دیگر هرگز کسی همچون "او" را پیدا نکنی. چون که دوستش داری...
اما خب، گاهی هم نمیشود رفیق. همانطور که برای من و تو نشد، برای هزارانِ دیگر هم نخواهد شد. و این همان واقعیت تلخ زندگی ماست. زندگیای که خود ما ساختیمش! شاید در این بین یاد این بیت از حافظ هم بیوفتی:
"جهان پیر رعنا را ترحم در جِبِلَّت¹ نیست / ز مهر او چه میپرسی؟ در او همت چه میبندی؟"
شاید هم نه.
با خودت میگویی که اگر چنان و چنین نمیشد، "او" در کنارت میماند. اگر "او" چنین بود و چنان نمیشد و از این قبیل حرفها... پر از حسرت و اما و اگر...
اما خب همه اینها باید بخشی از داستان باشد. همه آن اتفاقها. و حتی "او". "او" همانی بود که نشانت داد. همانی که رفت. همانی که فکر میکردی اگر چنین نبود...
خب، مناسبت نبود. حقیقت تلخ همین است. برای من هم چرت و پرت محض بود و هرگز گمان نمیبردم که اینها را در این بستر برای "تو" بنویسم. اما واقعیت است.
بدون "او"، بدون "تو"، بدون "من" و بدون "ما" جهان ادامه خواهد داد و به جلو خواهد رفت. بهتر از من خیام میگوید:
"ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود / نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل / زین پس چو نباشیم، همان خواهد بود"
پس برای جا نماندن بهتر است بعد از سوگواری، بلند شوی و ادامه دهی.
اینگونه شاید یک "او" بهتر و مناسب خودت پیدا شود. ʘ‿ʘ
1) غریزه، ذات
مطلبی دیگر از این انتشارات
واژگانم برای تو ، رایحه ی ماندگار عطرت برای من
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا گاهی وقتا از خودم دور میشم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
آخرش خودکشی میکنم ...
درجه ۱ بود 🔥