پرسه در حوالی نوشتههایم :)
این داستان: صعود به قله «سبلان»
سبلان، آتشفشان خاموش خطه اردبیلِ ایران
سبلان یا سلطان ساوالان، با ارتفاع ۴۸۱۱ متر از سطح دریا، سومین کوه بلند ایرانمونه که در شمال غربی کشور، استان اردبیل، و شهرستان مشکینشهر قرار داره.
سبلان یکی از ۱۵۱۵ قله بسیار برجسته جهان به شمار میره و البته، به مقدسترین کوهِ ایران شناخته میشه.
دلیل این قداست، به خصوص برای مردم خطه اردبیل، به باور بعثت زرتشت در این کوه و حیات زیستی فراوانِ دامنههای این کوه برمیگرده.
شروع مسیر
صبح روز چهارشنبه، ساعت ۱۰ صبح، دو ماشین سواری از مبدا کرج، به مقصد اردبیل حرکت کردیم؛
مقصد بعدی قزوین، و بعد ابهر، تاکستان، خرمدره و درنهایت زنجان بود. بعد زنجان، کمکم به جاده بینهایت خوشریخت سرچم به اردبیل نزدیک شدیم و طی مسیر از این جادهی شکیل و جمیل، خروارهای خاک سرخ، کامیونهای پرکاه و مزرعههای مرتب، پربرکت و جاری، لذت بردیم.
به سمت شابیل
مسیر انتخابی ما، مسیر شمالشرقی بود که از آبگرم شابیل، در جنوب شهر لاهرود و جاده اردبیل به مشکینشهر شروع میشه و با عبور از پناهگاه به وسیله یال شرقی به قله میرسه.
تصمیم بر این بود که بعد استراحت، پنجشنبه ظهر به سمت مشکینشهر، آبگرم شابیل، و پناهگاه حرکت کنیم.
طی مسیر، از دره شیروان یا شیروان درهسی عبور کردیم؛
اشکال عجیب و غریب و بینهایت زیبای دره شیروان، طی زمان و بر اثر فرسایش شکل گرفته.
ناگفته نمونه که وقتی در مسیری و کمکم به اتمسفر سبلان نزدیک میشی، حس پاکی و آرامشِ ژرفش درونت رو فرا میگیره.
اونجاست که قلبت تندتند میزنه و پر از شور و هیجانی.
به سمت پناهگاه
پنجشنبه عصر به آبگرم شابیل رسیدیم.
بعضی از همنوردامون به پناهگاه رسیده بودن و ما چند نفری که مسیرمون از ابتدا با اون یکی گروه متفاوت بود، با یه دستگاه لندرور به سمت پناهگاه حرکت کردیم.
مسیر سنگلاخی، سخت و پر از شیبهای تندی که تنها لندرور از پسش برمیومد!
این مسیر پرتردد درنهایت در ارتفاع ۳۷۰۰ متری تموم شد و ما به پناهگاه مقدس اردبیلی رسیدیم و تیم تکمیل شد.
محل استقرار چادر به دلیل حمله خرس قهوهای بحث بسیار مهمی به شمار میره و از ساعت ۱۱ شب به بعد، تردد در پناهگاه به دلیل وجود خرس ممنوعه.
به همین صورت، بعد مرتب کردن وسایلامون، آماده کردن صبحونه فردا و بقیه اقدامات لازم، بیشترمون تو اتاقی که اجاره کرده بودیم، و مربیها و تعدادی ازهمنوردامون تو چادراشون، خوابیدیم.
به سمت سبلان
جمعه، صبح روز صعود، حوالی ساعت ۳ و نیم بیدار شدیم.
صبحونههایی که دیشب آماده کرده بودیم رو خوردیم و بعد حاضر شدنمون، راس ساعت ۴ و نیم، به قصد صعود، از پناهگاه خارج شدیم.
هوا تاریک بود و کمی سرد.
از محوطه پناهگاه عبور کردیم و در مسیر پاکوب قرار گرفتیم.
قصدمون این بود که قبل از طلوع آفتاب به ارتفاع ۴۲۰۰ متری برسیم.
در نهایت، صبح روز صعود، طلوعِ چشمنواز و مشهور سبلان رو نگاه کردیم و جز زیبایی، چیزی ندیدیم.
در راه
طی مسیر صعود از یال شرقی پرچمهایی رنگی، دارای شمارههای مشخص و با هدف راهنمایی وجود داره.
اشکال خاص سنگها، پرچمها، سکوت صبح؛ صدای سبلان.
سنگهایی به شکل روباه، کبوتر کاکلی، شاه و ملکه.
بعد حدود ۳ ساعت توقفی برای استراحت و تغذیه داشتیم؛ بعد استراحت، به همین روند ادامه دادیم.
کمکم، با ارتفاع بیشتر، سختی راه نمایان شد و نفسهامون تنگ؛ من و یکی از همنوردامون، دچار کمی ارتفاعزدگی شده بودیم و کمی سرگیجه، حالت تهوع وتنگینفس داشتیم.
قدمهامون رو آهسته کردیم و تمام تمرکزمون رو به نفسهای عمیقمون دادیم.
چون به قول یکی از همنوردامون: «از یه ارتفاعی به بعد، قاعدههای بازی خیلی فرق داره».
مسیر سخت بود، ولی ته قلبمون ایمان داشتیم که سبلان، سومین قله بلند ایران، ما رو صدا میکنه و میپذیره.
لحظات صعود
درنهایت، تیم هفده نفرهی ما، به سرپرستی آقای نصیری و خانم صفائیان، جمعه ظهر، حوالی ساعت ۱۲، به چشمه معروف سبلان رسید.
بعضیهامون، اشک شوق میریختیم و بعضی قهقهههای بلند.
یه عده هم از خستگی مسیر و فشار هوا، نشستیم و استراحت کردیم و در آخر با کلی عکس و خاطرات، بعد حدود یک ساعت، تصمیم به برگشت گرفتیم.
مسیر برگشت
طی مسیر برگشت به دو گروه تقسیم شدیم.
گروه اول با سرعت بیشتر، و گروه دوم که شامل چهار نفر بودیم، با سرعت کندتر، به مسیر برگشت ادامه دادیم.
هوا آفتابی بود و نور خورشید مایه دلگرمیمون.
درآخر، گروه اول حوالی ساعت ۶ عصر، و گروه بعدی با یک ساعت و نیم تاخیر به پناهگاه رسید.
آفتاب کمکم ناپدید شد و سرمای هوا بیشتر.
بعد کمی استراحت و جمع و جور کردن وسایلامون، حوالی ساعت ۸ شب، از پناهگاه مقدس اردبیلی به سمت پایین و آبگرم شابیل رفتیم و درنهایت به سمت اردبیل حرکت کردیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوستی با مزه دلتنگی و یا سفرنامه قم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفرنامۀ مشهد | سرگشتگیِ شبهای تنهایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
عالم تقلای قلبی و تلاش عقلی، تجربه سفر به علمکوه