در پی طفلی به نام شادی که دیری است گمشده :)
امتحانش کُن! توصیه های ازدواجی :)
روزی که من قرار بود ازدواج کنم، هیچکس نیومد بگه "راه دشوار ست و منزل دور و مقصد ناپدید"، همه فقط گفتن: مبارک باشه، انشاالله که خوشبخت شید.
هیچکس نگفت چجوری میشه خوشبخت شد؟ اصلا خوشبختی چی هست؟ بهمون نگفتن که ازدواج بلدی میخواد، نگفتن بیا برو فلان کتاب را بخوان که یاد بگیری گیر نکنی تو گذشتهات، نگفتن که همه ما گیر گذشتهمان هستیم و ناخودآگاه الگوهای رفتاری پدر و مادرمون را تکرار میکنیم. یا نمیدونستن که نگفتن یا فکر میکردن ما میدونیم:) الله و اعلم!
خلاصه که روزهای ما میگذشت و من میدیدم که یک جای وجودم میلرزه و یک جای کار میلنگه! حساسیتهای بیجا، حال خراب درونی و ... چیزهایی بود که بهم فهموند باید عمیقا برم پی یادگیری، البته نه یادگیری مطالب زردی مثل "چگونه در یک دقیقه دل شوهر خود را ببریم؟"، "۱۳ قانون طلایی ازدواج" و ... .
من بالاخره سفره دلم را براش باز کردم!
توی زندگیمون و تا روزی که زندهایم، رد پاهایی از گذشته دیده میشه. روابط دوستانه، روابط پدر و مادر و برخورد اطرافیان در کودکی همه مواردی هستند که روح ما را نقش میدن! حالا این نقش میتونه زیبا باشه یا زشت، میتونه نرم باشه یا سفت، میتونه با خودکار بوده باشه یا مداد! هر جوری که بوده باشن، ما موظفایم بهشون آگاه شیم و اگر درد دارن، برای درمانشون کاری کنیم! وگرنه به سادگی و خیلی راحت گند میزنن توی زندگیمون، بدون اینکه بفهمیم! تنها راه حلش اینه که آگاه شیم به بودنشون و وقتی میان بالا که اذیتمون کنن، ببینن که ما ازشون قویتریم و پا به فرار بزارن.
وقتی آدم وارد رابطه عاطفی میشه و مخصوصا اوایلش، یکهو همه این ردپاها پر رنگ میشن و یه ترسی وجود آدم را میگیره! یا باید هوشمندی کرد و با کمک مشاور کنارشون زد، یا تا آخر عمر با این ترسها زندگی کرد و یا هم گند بزنیم به رابطه و تمام! من قبلترها گزینه سوم را انتخاب میکردم، هم راحتتر بود و هم سریع ترسام بر طرف میشد.
حالا اینکه چجوری این ردپاها توی اوایل رابطه من و سبحان کمرنگتر بود، چیزیه که این روزها بهش فکر میکنم و خدا را براش شاکرم:) شکر میکنم که اون اوایل نیومدن بالا که بخوان جلوی ساخته شدن رابطه را بگیرن و بخاطر همین لطف خدا، منم الان تو فکر اصلاحشون هستم! حالا چجوری؟
برای اولین بار تمام چیزهایی که اذیتم میکردن و از گذشته اومده بودن را به یک مشاور خبره گفتم! و انگار اون حسها فقط منتظر بودن شنیده شن! گفتن همانا و رفتن اون حجم اضطراب و ناراحتی و ترس همان! البته هنوز دارم روشون کار میکنم و جلسات مشاوره ادامه داره، ولی خب یاد گرفتم که کنترلشون کنم!
من مدام لپ خودمو میکشم و میگم: نیلوفر الان الانه! این حسها و خاطرات مال گذشته است! این که جلوی من وایستاده سبحانه و هیچ ارتباطی به گذشته و تجربیات من از مردها و نوع برخودشون نداره! سبحان یه آدم منحصر به فرد، مهربون، مسوؤلیت پذیر، با احترام و خانواده دوسته.
وضعیت آخر به من چی گفت؟
این روزها که به دنبال یادگیری رابطه ی موثر ساختن هستم، یهو لای کتاب وضعیت آخر را باز کردم و اینو دیدم!
کتاب وضعیت آخر در جواب خبر ازدواج من، اصلا نگفت: انشاالله به سلامتی و خوشبختی! اتفاقا گفت اگه حواست نباشه گند میزنی تو زندگیت، چون ازدواج پیچیده ترین رابطه انسانی است! چون که عشق و شادی ساختنیاند و نه بودنی! باید برای رشد خودت و رابطه تلاش کنی! باید گذشته را رها کنی و ببینی چجوری میشه این رابطه را در قشنگترین حالتش ساخت. باید نسبت به کودک، والد و بالغ وجودت آگاه شی و ببینی هر کدوم چجوری دارن موش می دوانند!
باید کتاب بخونی، سمینار بری، عرق بریزی تا یاد بگیری! تو یاد بگیر تا بچهات هم از تو یاد بگیرد!
کتابهایی که این روزها برای بهبود حال خودم و رابطه میخونم:
- روانشناسی عزت نفس (با کمک مشاور فهمیدم! نصف مشکلات من از عزت نفس میاد. عزت نفس و اعتماد به نفس دو موضوع کاملا جدا هستند که توی پست های بعدی راجع بهشون حتما می نویسم.)
- وضعیت آخر (برای شناخت دقیق خودم)
- عشق هرگز کافی نیست. (والله که نیست، که اگر بود الان عشاق عزیز توی دادگاه ها صف نکشیده بودند.)
- کتاب های آلن دوباتن: سیر عشق و جستارهایی در باب عشق. قبلا خوندمشون و در حال مرورن.
اگر شما هم برای بهبود رابطه یا خودشناسی کتابی را می شناسین، ممنون میشم معرفی کنید :)
این پست رو به پیشنهاد آقای دست انداز نوشتم :) و یک پست راجع به هدایایی که برام ارسال کردن بهشون بدهکارم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
باز هم امتحانش کردم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش اولی رو امتحانش کردم
مطلبی دیگر از این انتشارات
امتحانش کردم:)