چون بوی تلخ خوش کندر

سلام

توی کتاب خونهء من،یه کتابی هست که میتونم هزار بار بخونم و خسته نشم،کتابی که میشه باهاش ارتباط برقرار کرد

کتاب که حتما نباید رمان و داستان باشه!

کتاب،کتابیه که بشه باهاش ارتباط برقرار کرد:

چون بوی تلخ خوش کندر،زندگی نامه فرهاد مهراد

از خوندن این متن ها لذت می برم و عشق و علاقه ام به فرهاد،ثانیه به ثانیه بیشتر میشود

صفحه163،پس از انقلاب،بند سوم:

این متن از زبان همسر فرهاد،پوراندخت گلفامه که خب،خودتون بخونید

در اواسط سال 1364،مادرش دچار آلزایمر شد.فرهاد هر روز صبح زود بیدار می شد و می رفت منزل او و تا عصر از مادرش مراقبت میکرد.با حوصله می نشست،تک تک موهای صورتش را با موچین بر می داشت و موهای سرش را شانه می کرد.دوست داشت مادرش با وجود بیماری همیشه آراسته باشد.پس از فوتش هم هر پنجشنبه می رفت بهشت زهرا.

نوروز 1365،به اصرار فرهاد دو روزی به اصفهان رفتم تا در مراسم ختم دایی بزرگم شرکت کنم.وقتی برگشتم،فرهاد مثل همیشه بود و من هم برایش از مسخره بازی هایم در طول سفر،خندیدنم در مراسم و غیره گفتم،یکی دو ساعت بعد به خواهرم تلفن زدم و او به من تسلیت گفت،با تعجب پرسیدم چه خبر شده؟

گفت:مگر فرهاد به تو نگفته؟خانوم(مادر فرهاد)فوت کرده بود

صفحه 191،سال های آخر:

از شدت وخامت بیماری،نوشیدن آب برای فرهاد فدغن شده بود،چرا که موجب می شد حالش وخیم تر شود.

در وصف حال خود این بیت را زمزمه می کرد:(گفت من مستسقی ام آبم کِشد/گرچه میدانم که هم آبم کُشد)



هنرمندی مثل فرهاد دیگه تکرار نمیشه،روحش شاد باشه و جاویدان...