تا بهار راهی نیست!!!35.699738,51.338060
او مثل دیگران عاشق نشده بود!!!

میگفت:
اولین بار که دیدمش نه باران بود و نه نور لایت کافه دلبر و نه شیر و قهوه ی دلخواهم ونه نگاه خانه خراب کن!
نه قند دلم آب شد برای خنده هایش و نه جان وتنم گر گرفت از صدای مردانه اش!
نه بوی عطرش هوش از سرم برد و نه تیر نگاهش قلبم را دو تکه کرد!
میگفت:
اولین بار که دیدمش موهایش پر از براده ی چوب بود و پیشانی اش خیس عرق!
اولین بار که دیدمش یک در تازه ساز را گذاشته بود روی دوشش و میبرد که بگذارتش در انباری پشت کارگاه!
سلام کردم و سرد جواب داد.نگاهم نکرد!
همه جا بوی چوب راش و گردو و چنار و تبریزی میداد!
بوی آتش و زغال و سیب زمینی آتیشی و چای لاهیجان!
پشت لباس کار کاربنی اش خیس عرق بود.به ناخنهایش که نگاه کرد متوجه شدم ناخنهای شستش سیاه و کبود است!
اولین بار که دیدمش موهای مردانه ی دستهای ورزیده اش زیر یک من خاک اره گم شده بودند!
اولین بار که دیدمش کوه بود و سرو و آسمان!
مرد بود و اعتماد و نجابت!
آتش بود و جنگل و شعر!
درد بود و ماه و جنون!
میگفت:
من با بوی آتش و چای لاهیجان و عطر خاک نم خورده...
با باران و پاییز و عرق پیشانی و موهای شانه نزده عاشقش شدم!
آسیه محمودی

مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه ارزش پس اندازهایمان را حفظ کنیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
تفاوت بین Mutex و Semaphore در سیستم عامل
مطلبی دیگر از این انتشارات
اگر ما را زخمی کنید، آیا خونریزی نمیکنیم؟!