اینبار تو مخاطب خاصم هستی!!!

راستش را بخواهی فکر نمی کردم یک روز بنشینم گوشه ی این خانه ی بهت زده و برای نبودنت مرثیه سرایی کنم!


درست تمام آن روزهایی که میخندیدی و می رقصیدی و

مینواختی و میخواندی داغ بودم...داغ از هرم نفسهای الکلی ات...مست از خنده های ارغوانی ات و گمراه باورهای عاشقانه ام!


دقیقا تمام لحظه هایی که برایم لورکا میخواندی ...

گام به گام دستگاه همایون را با صدای ناکوکت برایم گز میکردی...


وقتی برایت نان و نمک عزیز نسین را میخواندم و تو نبات فنجانم را برایم آب میکردی...


روزی که تمام جاده ی مه آلود کندوان را تا سر حد جنون میخنداندی ام...


شبهایی که با تمام لاکهایم رنگین کمان ده رنگ روی ناخنهایم میساختی...


عصرهایی که مریم میکاشتی در پیچ و خم موهایم...


ظهرهایی که پاورچین می آمدی خانه تا تکه نشود رویاهای باکره ام!


تمام این لحظه ها ...همه ی این ساعتها...زیر و بم این تیک تاک دقیقه شمارها،شده بود ارث پدری ام!!!


تمام تو شده بود پشت قباله ی چشمهایم!!!


از خدا پنهان نیست...از تو چه پنهان دلبر جان!!!


خیال نمیکردم یک روز تو نباشی و من صدایت کنم و نگویی جانم!!!


دلبر جااااان؟!!!


آسیه محمودی