بارانت میشوم!!!


گلدان بزرگ گوشه حیاط را پر از خاک کرده ام...گذاشتمش کنار برای تو!


این بار آمدی اگر ...در همان گلدان سفالی یشمی میکارمت!!!


میگذارمت توی ایوان درست مقابل چشمان خورشید بانو


باید ریشه بزنی!


غروب که شد میبارم ...ریشه هایت باید جان بگیرند!


باید قلمه بزنم ساقه ات را...باید پیوند بزنم کمی از دستهایم را به بازوهایت!!!


اینبار اگر خواستی برگردی دم دمای بهار که شد راه بیفت!


آفتاب پاییز خسیس است ...ریشه ات را میخشکاند!

رنگت میپرد از بی مهری دستهای کوتاه پاییز!


با سبزه و نوروز و سکه همقدم شو!!!


بهار بانو دلش بزرگ و چشمهایش روشن است و آغوشش گرم!!!


با دستهای بهشتی بهار به بار مینشانمت اینبار!!!


آسیه محمودی