خُردنِویس، میزبان پادکست گفتگوی «آدمهای معمولی» ، مترجم، معلم سابق
دنیا دیگر جای خوبی برای زندگی نیست؟
در صفحه اینستاگرامم این سؤال را مطرح کردم: «خیلیها این روزها میگویند دنیا دیگر جای خوبی برای زندگی نیست، دنیا دیگر به درد زندگی نمیخورد. شما هم اینطور فکر میکنید؟»
حدود 60 درصد از کسانی که پاسخ دادند، گفتند که اینطور فکر نمیکنند و حدود 40 درصد معتقد بودند بله، دنیا دیگر جای خوبی برای زندگی نیست. یک نفر به غیر قابل پیشبینی بودن زندگی اشاره کرد و چند نفری هم تأکید کردند که معتقدند بطور خاص ایران جای خوبی برای زندگی نیست.
شاید بعضیها گمان میکنند یا انتظار دارند کمی دلداری بدهم یا بگویم «دنیا خیلی خوب است و زندگی خیلی عالی است و هر کسی رنج میبرد تقصیر خودش است» و بعد راهحل پیشنهاد بدهم برای اینکه چطوری زندگیشان را تماماً کنترل کنند و دقیقاً مطابق میل خودشان بسازند. اما متاسفم، چون واقعیت این است که دنیا با معیارهای ما هیچوقت جای عالیای برای زندگی کردن و یا ساختن یک زندگی ایدهآل نبوده است. هیچوقت!
دنیا با معیارهای ما هیچوقت جای عالیای برای زندگی کردن و یا ساختن یک زندگی ایدهآل نبوده است.
همه ما وقتی تاریخ را میخوانیم یا داستان زندگی دو سه نسل قبل از خودمان را از پدربزرگها و مادربزرگهایمان میشنویم، بدون اینکه آمار دقیقی داشته باشیم، به سادگی متوجه میشویم که قتل و غارت، جنگ و کشتههای جنگی، فقر و بیسوادی، محرومیت، بیماریهای واگیردار، فلج اطفال، مرگ در اثر حوادث طبیعی و... کمتر، و از طرفی رفاه و آموزش، فرصت رشد و پیشرفت، سلامتی، طول عمر و کیفیت زندگی به نوعی بهتر شده است.
هانس رزلینگ نیز در کتاب خود به نام «واقعیت» با آمار و ارقام رسمی و روشن نشان میدهد که چطور طی صدها سال گذشته، زندگی بشر از جهات بسیاری بهتر شده است. او همچنین توضیح میدهد که غرایز ما (چیزهایی مانند غریزه کلیگرا) و نیز آگاهی و اطلاع ناکافی از واقعیت (آمار و ارقام) باعث میشود که مثلاً پیشرفتها را نادیده بگیریم، مسائل و مشکلاتی که میبینیم را تعمیم بدهیم و به سادگی بگوییم «دنیا روز به روز دارد بدتر میشود!» یا مثلاً توضیح میدهد که اگر بگذاریم غریزه «سرزنش» بر ما حاکم شود و آن را کنترل و مدیریت نکنیم، همیشه به دنبال یک دلیل و توضیح ساده و آسان و روشن برای پاسخگویی به مسائل پیچیده و اتفاقات بد خواهیم بود و بنابراین واقعیتها را نادیده خواهیم گرفت و اشتباه خواهیم کرد.
بگذارید مستقیم از کتاب «واقعیت» نقل قول کنم: «به نظر میرسد زمانی که اتفاق بدی میافتد، طبیعی است که دلیل آن را برخی افراد بد یا مقاصد بد بدانیم. دوست داریم باور کنیم که اتفاقات رخ میدهند، چرا که کسی اینطور خواسته است و آن افراد قدرت و اختیار لازم را دارند. اگر اینطور فکر نکنیم، در مورد جهان دچار احساسی غیر قابل پیشبینی، گیجکننده و ترسناک میشویم.»
هانس رزلینگ ادامه میدهد:«غریزه سرزنش موجب میشود اهمیت دیگران یا گروههای خاص برای ما مبالغهآمیز شود. این غریزه یافتن مجرم، توانایی ما را جهت یک درک درست و واقعبینانه از جهان از بین میبرد. این غریزه، تمرکزمان را زمانی که درباره شخصی وسواسِ سرزنش داریم از بین میبرد، سپس قدرت یادگیریمان را مسدود میکند. زیرا یک بار که تصمیم بگیریم به صورت کسی مشت بکوبیم (سرزنشش کنیم) دیگر به دنبال یافتن توضیحات در جای دیگری نیستیم (نیازی نمیبینیم زحمت بکشیم و به دنبال واقعیت بگردیم). این امر تواناییمان را برای حل مشکلات یا جلوگیری از اتفاق افتادن دوباره آنها تضعیف میکند، زیرا به دلیلیابی بیش از حد سادهانگارانه گرفتار میشویم. همچنین ما را از حقیقتِ پیچیدهتر منحرف و از تمرکز انرژیمان بر جاهای درست جلوگیری میکند.
برای مثال سرزنش کردن خلبان خوابآلودی که باعث سانحه هوایی شده، کمکی به توقف حوادث آینده نمیکند. به این منظور باید بپرسیم که او چرا خوابآلود بوده، در آینده چطور میتوانیم با خلبانان خوابآلود مواجه شوی؟ و غیره. وقتی خلبان خوابآلود را مقصر بدانیم، از تفکر دست میکشیم و هیچ پیشرفتی نمیکنیم.... همین اتفاق (طرحِ دلایل ساده برای موضوعات پیچیده) موقع رخدادهای خوب هم میافتد. اگر واقعاً میخواهید جهان را تغییر دهید، مجبورید آن را درک کنید. پیروی از غریزه سرزنش در این راه به شما کمک نمیکند.»
اما بگذارید یادآوری کنم که منظورم از نوشتن این یادداشت و این نقل قول چه نیست! منظورم این نیست که...
- شخص من و شما مقصر همه مسائل دنیا و حتی زندگی خودمان هستیم!
- دولتها نباید مورد سؤال یا مؤاخذه قرار بگیرند!
- ما میتوانیم زندگیمان را کاملاً کنترل کنیم و دقیقاً مطابق میلمان بسازیم!
- تکتک ما میتوانیم جهان را کاملاً دگرگون کنیم!
و البته منظورم این نیست که...
- جهان جای فوقالعاده خوبی است بی هیچ بدی و رنج!
- جهان جای وحشتناک و دردآوری است بی هیچ خوبی و زیبایی و لذت!
- هر جایی که هستیم بهترین مکان است و همیشه باید به جای جابجا شدن، فقط افکار و احساسات خودمان را تغییر دهیم!
- ما نباید برای اصلاح موقعیتهای منفی و بهبود شرایط تلاش و یا حتی فداکاری کنیم!
و... چیزهایی از این قبیل!
تمرکز این یادداشت بر تفکر منطقی و واقعبینی در نگرش به زندگی است. انکار واقعیتها -چه خوشایند و چه ناخوشایند- هر دو یک نتیجه دارد و آن مصیبت است! پس بگذارید به این واقعیت روشن برگردیم که دنیا با معیارهای ما هیچوقت جای عالیای برای ساختن یک زندگی ایدهآل نبوده است. یعنی اساساً ساختن زندگی ایدهآل همیشه ناممکن بوده است. کافی است کمی تاریخ بخوانیم یا حداقل به زندگی و خواستهها و امیال و ویژگیهای خودمان و دیگران نگاهی بیندازیم. خواستههای ما با نزدیکترین و دورترین افراد زندگیمان در تناقض و تقابل هستند. همچنین جهان به ما امکانات و فرصتهای برابری نداده و حتی در بهترین حالت هم زندگی همیشه مطابق میل هیچکس نخواهد بود. رنج و زحمت، بخشی طبیعی از تجربه زندگی انسانی است.
اما آنچه باعث رنج بیشتر ما میشود، رنجی که میتواند «همه» زندگی ما و نه فقط بخشی از آن را تلخ کند، چیزهایی از قبیل همان غریزه کلنگر و تعمیمدهنده، طرز فکر سیاه و سفید یا صفر و صد و نیز تعاریف و انتظارات غیرواقعبینانه و نادرست از زندگی است.
مثلاً همانطور که گفته شد، دنیا با معیارهای ما هیچوقت جای عالیای برای ساختن یک زندگی ایدهآل نبوده و راستش اصلاً قرار نیست طور دیگری باشد. زندگی انسانی بطور کلی حدوداً پنجاه-پنجاه مثبت و منفی یا به عبارتی خوشایند و ناخوشایند است و این واقعیت بطور کلی ثابت است. یعنی گاهی این نسبت بالا و پایین میشود. مثلاً برخی افراد از ابتدا فرصتهای بیشتر و بهتری دارند یا همه افراد در مقاطع کوتاهی، بخش خوشایند زندگیشان بیشتر یا کمتر میشود و شادیهای بزرگ و عمیق و یا رنجها و مصائب کوچک و بزرگ میآیند و میروند یا دستکم کمرنگ میشوند. اما بطور میانگین زندگی پنجاه-پنجاه است. یعنی حتی در بهترین حالت هم زندگی 100 درصد خوش و عالی نیست و احتمالاً هرگز هم نخواهد بود. چون ذات زندگی همین است! «مسأله و رنج» همیشه در کمین است!
اگر انتظار داشته باشیم که «زندگی باید همواره بهتر و بهتر شود»، وقتی این اتفاق نمیافتد، گمان میکنیم که چیزی در ما یا محیطمان حتماً غلط و وحشتناک است و به محض اینکه آن چیز تغییر کند، زندگی بهشت برین خواهد شد. اگرچه اثرات محیط را نمیشود و نباید انکار کرد، اما اولاً این اثرات بر زندگی همه یکسان نیستند (یعنی برخی از ما نقش محیط را در ناشادیمان بزرگتر از آنچه هست نشان میدهیم تا از خودمان سلب مسئولیت کنیم) و ثانیاً فرصتهای اجتماعی و شرایط محیطی برای داشتن یک زندگی رضایتمندانه کافی نیستند. ما همواره به نگرش واقعبینانه نیاز داریم تا بتوانیم با آنچه که در ذات زندگی تغییرناپذیر است کنار بیاییم و سپس بر آنچه قابل تغییر و بهبود است، متمرکز شویم و قدرت کنترل یا مدیریت بیشتری بر آن پیدا کنیم.
اگر این نگرش واقعبینانه را به زندگی داشته باشیم، یعنی اگر بپذیریم که زندگی بطور کلی نیمی خوشی و نیمی ناخوشی است؛ مسائل و رنجها مانند خوشیها گذرا هستند؛ خوشیها و ناخوشیها از پی هم میآیند و میروند و باز میآیند؛ زندگی حتی در بهترین حالت باز هم حدوداً پنجاه-پنجاه است؛ طرز فکر و نگرش ما به ویژه یادآوری فرصتها و خوشیها و استفاده و لذت بردن از آنها میتواند زندگی را بسیار دلپذیرتر و رنجها را قابل تحملتر کند و... به احتمال زیاد دستکم بسیاری از ما میتوانیم تجربه زندگی بهتر و شادتری برای خودمان و حتی دیگران بسازیم.
برخی نقش محیط را در ناشادی خود بزرگتر از آنچه هست نشان میدهند تا از خودشان سلب مسئولیت کنند یا به قول هانس رزلینگ، با ارائه یک توضیح و دلیل ساده، از تفکر و جستجو برای دلایل واقعی و پیچیده فرار کنند!
بسیاری از ما برای فرار از این واقعیت ناخوشایند(پذیرش واقعیتهای زندگی)، به آن برچسب بدبینی، خوشخیالی (به طرز عجیبی هر دو تصور و برچسب وجود دارد!) و یا سرپوش گذاشتن بر مسائل و مشکلات میزنیم. اما همانطور که گفتم، فارغ از مسائل سیاسی و اجتماعی که تا حد زیادی تحت سلطه حاکمیتهاست، ما به درک و پذیرشِ واقعیت کلی «زندگی» نیاز داریم، خود زندگی! پس اگر تصمیم گرفتهایم چیزی را در اطرافمان تغییر بدهیم، از جایی که هستیم به جای دیگری برویم، همه تصمیمات گذشتهمان را زیر سؤال ببریم و انقلابی در زندگیمان بر پا کنیم، حتماً باید این کار را بکنیم، از مسیر این تغییر بهره ببریم و از نتایج مثبتش لذت ببریم! اما هرگز فراموش نکنیم که مدتی پس از ایجاد هر تغییری، زندگی باز هم حدوداً پنجاه-پنجاه خواهد بود. یعنی ما به نوعی در کنار انتخاب رشد و شادیهای تازه، رنجهای تازهای را هم برگزیدهایم و البته که این طبیعی است. درواقع آنچه ما را به پیش میراند، فقط انتخاب شادیها و موفقیتها نیست، بلکه انتخاب رنجها هم هست! ما با مداخله در انتخاب رنجهایمان، کنترلمان را بر زندگی شخصی و شادیهایمان هم بیشتر میکنیم.
بنابراین بابت تلاش برای هر تغییری که در پی ایجادش هستید، به شما تبریک میگویم! نه بابت نتیجه آن، بلکه بابت تلاشی که برای ایجادش میکنید! چون زندگی بدون تلاش برای تغییر و حرکت، مردگی است! در عین حال خوب است به یاد بسپاریم که هیچکس به ما قولِ تحقق همه رؤیاهایمان و یا داشتن یک زندگی بی رنج و مسأله را نداده است! هیچکس به ما تعهد نداده که اصلاً زمان کافی برای نزدیک شدن به اهدافمان را هم داشته باشیم! پس بهتر است زندگی را با تمام آنچه که هست، شادیها و رنجهایش، خوشیها و ناخوشیهایش، سختیها و آسانیهایش در آغوش بگیریم و از طی مسیر، بهره و لذت ببریم. البته نه به این دلیل که این انتخابِ رومانتیکتر یا جذابتری است، بلکه به این دلیل که اگر بخواهیم زندگی نسبتاً رضایتمندانهای بسازیم، هیچ چارهای جز این نداریم، چون درواقع دنیا هیچوقت جای بهتری برای زندگی نبوده است!
ناهید مزیدی، مربی نگرش / وبسایت من / صفحه من در اینستاگرام
مطلبی دیگر از این انتشارات
من دوبار زاده شده ام!!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمانهای معاصر فارسی(مدیر مدرسه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزنوشت | چهار: روزها در راه