دیوانه بودن خوب است!

تمامم همین بود رفیق !!جان...

دو پیمانه اشک!

یک سوم تن درد!

تمام آغوش ؛آرامش...

و عشق به اندازه ی دلخواه!!!

گفتی میروی...گفتم دو چشم نگران میخواهی لابد!

گفتی برنمیگردم ...گفتم دل را اشکی، آهی به کارش میکنم!

گفتم میشود نباشی و مزه کنم تو را در قهوه ی عصرانه ام!
میشود غروبهای جمعه در فنجان گل سرخ مادر جان مستانه بنوشمت!

گفتم به وقت دلتنگی در ایوان خانه ی پدری می ایستم و از دود سیگار بهمن مرغوبت!!!به سرفه می افتم و تو میخندی و سیگار را زیر کتانیهای نایک اورجینالت له میکنی!

گفتم میشود موقع اتو کردن لباسهای چهارخانه ی قرمز و مشکی ات صدایم کنی و بگویم جانم و قند دلم آب شود!!!

گفتم میشود...باور کن میشود کافیست کمی دیوانه باشم!

تو رفتی و جان جان چیدم پای نیامدنهایت!

هنوز هم روزی هزار بار میگویم جانم!!!

دیوانگی که شاخ و دم ندارد دلبر جان!!!

آسیه محمودی