زیرِ چترِ آسمان باد می زیستد

کنج اتاق در کنار پنجره نشسته ام.

شاخه های درخت جلوی دیدم را به آسمان گرفته اند. خیالی نیست، غم آسمان دیدن ندارد.

صدای وزش باد در گوش شاخسار های برهنه می پیچد. قطره ای باران روی شیشه می نشیند و خبر از طاقتِ طاق شده ی آسمان می دهد.

نمی دانم کنون ابر ها چگونه گرفته اند! به مانند بغض در گلو، یا که گره های مداوم پیاپی.

سنگینی باد شاخسار ها را به شیشه می کوبد. شایعه شده قصد دارد انتقام آسمان را از زمین بگیرد.

افسوس که نمی خواهد و نمی داند که زمین را اشک باران و تلنگر باد حیات می بخشد. اشکی که طراوت به ارمغان خواهد اورد، بادی که پاک می کند غبار را.

و باد مرهمی است بر دل شکسته ی کوه، که تکه هایش سنگ شد.


[دلم خون شد از این افسرده پاییز

از این افسرده پاییز غم انگیز

غروبی سخت محنت بار دارد

همه ی درد است و با دل کار دارد]



عطیه اسکندری

1 آذر

"1400"