سفرنامه باد...

...
...


پرتوی آفتاب نشسته بر تن خاک.

آسمان آواز می خواند.

رقص برگان درخت خوش آمد باد می گوید.

چه زیباتر از سپردن تار موها به دست نسیم، نسیمی که پس از من بال پروانه و پیش از من چهره ی او را بوسه می زند.

آرزو ها به دست قاصدک، قاصدک سوار بر چتر باد.

بوی دریا می دهد، بوی بادبان های برافراشته ی قایق و امواج پرتلاطم آب.

اگر عمری باشد، باد می شوم، نسیم می شوم.

نوازش میکنم چشم ها را و قاصدک را به پرواز مرغ عشق می نشانم، به مقصد آنجا که تا خدا فاصله ای نیست.

درد و دل های ماهی دور افتاده از اقیانوس پر می شود در گوش و جانم.

از ترک زمین خواهم گذشت و مژده ی امید می خوانم. خاک گفته بود جوانه خواهد زد. از نو می شکفتد آن گلی که به دست کودک وطنش را رها کرد.

اگر عمری باشد، ادراک خواهم کرد زندگانی را...!

دریا...
دریا...