شهر دائم الخمر

چون توهُمم در شهر مست ها.
در دیار، دیرینه ترین خاطره،
خاطره ی مستی است.
شهر بی صدایی که،
راهبش زانو می زند برابر ناعدالتی
و دادگر اعتراف همه عمر مجرم بودن را به زبان می آورد.
حرام است بیاندیشی اندکی اغراق در واج هایم زندگانی می کند!
سوگند به شعر،
که نوشته ام با خودکار سفید
صاد هایی را،
که صدا ندارند
و تو می خوانی دال هایی را
که دردند و دنبال دهانی برای فریاد، همین حوالی پرسه می زنند
و فرجام
تار های حنجره را می پوسانند
و تجزیه ی سکوت می شوند...

شاید ...(!)
شاید ...(!)