من علی پیر هستم. فعال حوزه SEO و Paid Marketing؛ مشاور بازاریابی دیجیتال و پرفورمنس مارکتینگ. اینجا فضایی ست برای ارتباط بیشتر و صمیمی تر https://alipir.com
صد سال تنهایی؛ جادو در خدمت واقعیت
در سال 1967، ناشری کلمبیایی اثری از نویسندهای گمنام را چاپ کرد که عالم ادبیات را به لرزه درآورد. اثری که یکی از مهمترین آثار ادبی قرن بیستم شد و پیشگام سبکی به نام رئالیسم جادویی. داستان صدسال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز.
رمان صدسال تنهایی در عصر افول داستانگویی منتشر شد. به طوری که ناشر معروف، آلفرد ای کناف، یکبار گفته بود: «بسیاری از رمانها در همان روز انتشار میمیرند.» مارکز و ناشر کلمبیایی هم همین عقیده را داشتند که کتاب نمیتواند موفقیتی به دست بیاورد. اما خیلی زود ثابت شد که در اشتباه بودند. داستان صدسال تنهایی بیش از 45 میلیون نسخه فروخت. موقعیتش را به عنوان اثری شاخص و جهانی تثبیت کرد و گابریل گارسیا مارکز را به یکی از غولهای ادبیات اسپانیایی زبان تبدیل کرد.
ناتالیا گینزبورگ، نویسنده مشهور ایتالیایی نوشت: «صد سال تنهایی را خواندم. مدتها بود که این چنین تحت تأثیر کتابی واقع نشده بودم؛ اگر حقیقت داشته باشد که میگویند رمان مرده است و یا در احتضار است، پس همگی از جای برخیزیم و به این آخرین رمان سلام بگوییم!»
انتشار رمان صدسال تنهایی جادو بود، معجزه بود. اینچنین شد که کمتر از 20 سال جایزه نوبل ادبیات برای مارکز به ارمغان آورد و به بیش از چهل زبان ترجمه شد.
اما دلیل موفقیت این رمان چیست؟ چه چیزی رمان صدسال تنهایی را به یکی از شاخصترین آثار ادبیات معاصر تبدیل کرده است؟
اکثر کسانی که داستان صدسال تنهایی را خواندهاند یا آن را نصفه خوانده و رها کردهاند، دشواری رمان را در اسمها میدانند. اسم شخصیتهایی که تکرار آن خواننده را سردرگم میکند و گاه سیر داستان هم با آمدن شخصیتهای همنام گیجکننده میشود.
اول باید بدانیم که اتفاقات این رمان را شگفتانگیز کرده است اما هیچ اتفاقی در داستان اتفاقی نیست. اسمها هم همینطور. اسمها مانند دیگر ویژگیهای رمان فکر شده هستند. خوزه ائورلینو بوئندیانا و خوزه آرکادیو بوئندیانا دو شخصیت اصلی داستان هستند. هر کدام با ویژگیها، افکار، آرزوها و اعمال خاص خودشان. اسم شخصیتها همراه با زندگی آنان پایان نمییابد بلکه از نسلی به نسل دیگر و از فرزندی به فرزند دیگر میرسد. این تنها اسمها نیستند که شخصیت دیگر به ارث میبرد، بلکه خصایص و ویژگیها در فرزند دیگر هم دیده میشود. خوزه آرکادیوها تقدیر مشابهی دارند، همینطور خوزه آئورلیانوها و رمدیوسها. از این تقدیر نمیتوان فرار کرد، نمیتوان آن را تغییر داد و مارکز با چه ظرافتی بحث تقدیر و ناتوانی انسان در مقابل سرنوشت را از طریق همین اسمها نشان میدهد. شخصیت نمیتواند از تقدیر اسمش فرار کند همانطور که خاندان بوئندیانا از تقدیر نابودی در امان نیستند.
تکنیک، اصطلاح و یا سبکی که بیشتر از هر واژهی دیگری به داستان صدسال تنهایی پیوند خورده است، رئالیسم جادویی است. رئالیسم جادویی چیست و چه ویژگیهایی دارد و در رمان گابریل گارسیا مارکز چطور نمود پیدا میکند؟ تفاوت آن با سبکهای مشابه مانند سورئالیسم و یا فانتزی چیست؟
اول، رئالیسم جادویی در مرز میان واقعیت و خیال حرکت میکند. همه ما با صحنههای بارانی در داستانها مواجه شدهایم و این اتفاق کاملاً واقعی و باورپذیر است اما اگر باران به جای چند ساعت یا یک روز چندین سال طول بکشد این دیگر واقعی نیست و بیشتر شبیه تخیل و جادوست. باران چند ساله یکی از اتفاقات مشهور رمان صدسال تنهایی مارکز است. چیزی که رئالیسم جادویی را میسازد نحوه برخورد شخصیتها با این اتفاقات جادویی است. آنها شگفتزده نمیشوند، در پی آن نیستند که طلسم این جادو را باطل کنند و از قبول آن سر باز بزنند. بلکه این اتفاق جادویی را مانند اتفاقی عادی و معمول میپذیرند. به عبارت دیگر، رئالیسم جادویی در دنیای رمان حقیقی و پذیرفتنی است. مردم ماکوندو احساس نمیکنند که کسی آنها را جادو کرده است، بلکه همان واکنشی را در برابر باران دارند که در همه جاهای دیگر دیده میشود: به انتظار مینشینند تا باران خاتمه یابد.
در رئالیسم جادویی اتفاقات عجیب و غریب است اما تخیلی و ناممکن نیست. این مهمترین تفاوت رئالیسم جادویی با فانتزی است. اتفاقات هرچقدر هم تعجببرانگیز باشد اما ممکن است که اتفاق بیفتند. گابریل گارسیا مارکز هم به این نکته اشاره میکند که تمام اتفاقات داستانهایش ریشه در واقعیت دارند، چیزی که برایش تعریف کردهاند، یا خودش تجربهاش کرده است و یا میشناسد.
دیدن مردی تنومند با قد و وزنی غیرمعمول عجیب است اما ناممکن نیست، همانطور که در داستان اهالی ماکوندو به خوزه آئورلیانو بوئندیانای غولپیکر به چشم موجودی افسانهای نگاه نمیکنند و مثل دیگر شخصیتهای داستان به زندگیش ادامه میدهد.
رئالیسم جادویی دو تفاوت عمده با سورئالیسم دارد. اتفاقات در سورئالیسم زاده وهم و خیال هستند. فضای سورئالیسم رویاگونه است و مرز میان واقعیت و خیال تفکیکپذیر نیست. در یک داستان سورئال میتوانید مردی را ببینید که جای سر، تلویزیونی روی بدنش قرار دارد. این اتفاق کاملاً شدنی است چون منطق سورئال منطق رؤیا است اما رئالیسم جادویی واقعیتی اغراق شده است. دهان خواننده از تعجب باز میماند اما میتواند واقعیت دنیای رمان را مانند دیگر عجایب جهان بپذیرد. دیگر تفاوت رئالیسم جادویی با سورئالیسم در پیشزمینه آن است. اتفاقات داستان سورئال را باید با روانکاوی تحلیل کرد، همانطور که کتاب مقدس و منبع الهام نویسندگان سورئال تأویل رویای فروید بود. بنابراین پیش زمینه داستان سورئال روانشناسی است. اما پیشزمینه رئالیسم جادویی تاریخ و جغرافیاست. اتفاقات تاریخی بسیار بیشتر از روانشناسی در رئالیسم جادویی جریان دارند. مکان داستانهای رئالیسم جادویی روستاهای دورافتاده است و تاریخ دغدغهی اصلی نویسنده است. تفسیرهای زیادی بر صدسال تنهایی نوشته شده که مارکز مشغول بازگویی تاریخ آمریکای لاتین است. مبارزات خوزه آرکادیو بوئندیانا شبیه مبارزات استقلالطلبانه کشورهای آمریکای لاتین است و اتفاقات رمان، مانند تأسیس شرکت موز و سرکوب کارگران ماجراهای واقعی است که در تاریخ کلمبیا اتفاق افتاده است. بنابراین، منبع سورئالیسم رویاست و منبع رئالیسم جادویی تاریخ.
صدسال تنهایی داستان حماسی قرن بیستم است اما حماسهای شبیه ایلیاد و اودیسه و یا شاهنامه نیست. داستان کتاب مثل داستانهای حماسی از اول دنیا آغاز میشود. زمانی که همه چیز تازه است و حتی اشیاء هم اسمی ندارند. همه چیز در مکانی تخیلی اتفاق میافتد، مکانی که در آغاز کسی در آن نیست اما در ادامه همان مسیر تمدن بشری را طی میکند. صدسال تنهایی حماسهای است از تلخیها و شکستها، گریزناپذیری از سرنوشت، داستان دلدادگیها و ناکامیها. امیدهایی که با عقوبتی سخت مجازت میشوند. داستان مبارزه انسان با تنهایی. صدسال تنهایی. بخوانید و لذت ببرید.
منبع: دی نوشت
مطلبی دیگر از این انتشارات
چاقوی تیز غیرت!!!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
درس هایی که بودنشان با نبودنشان فرقی نکرد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونگی ورود به دنیای روابطعمومی؟