قصه‌ها، انتها ندارند.

ما نسبت به قصه های اطرافمون مسئولیم. همون طور که مسافر کوچولو مسئول گلش بود.
ما نسبت به قصه های اطرافمون مسئولیم. همون طور که مسافر کوچولو مسئول گلش بود.


یک -

در کوچه ها که قدم می زنم، به پنجره ها، به خونه ها، به آدم ها، به ماشین ها و به درخت ها نگاه می کنم و فکر می کنم طول عمر هر کدوم از ما چقدره؟ زندگی یه درخت وقتی تموم میشه که قطعش می کنن و راهی کارخونه کاغذسازی میشه، یا وقتی که دفتر صدبرگی که ازش درست کردن تموم میشه و برای همیشه بایگانی میشه؟

قصه زندگی یه خونه کی تموم میشه؟ قصه زندگی یه ماشین چی؟ و قصه زندگی آدم ها...

شاید بهتر باشه بگیم قصه زندگی هیچ چیزی در دنیا انتها نداره. یه جمله ای از یه نفر که یادم نیست کی بود شنیدم که می گفت: «قصه هر آدم در این دنیا، تا وقتی که حتی 1 نفر از اون آدم خاطره ای داره، تا وقتی آخرین تاثیرش در دنیا وجود داشته باشه، تا وقتی آخرین چیزی که در این دنیا ساخته خراب نشده باشه، ادامه داره.» و در عصر تکنولوژی، با صفحات مجازی ای که حتی بعد از مرگ مون هم قابل خوندن هستند، این قصه تمام نشدنی به نظر می رسه. ما می تونیم تا ابد تکرار بشیم، تا ابد ریتوییت بشیم، تا ابد Share بشیم، و هر کاری می‌کنیم تا ابد در صفحات جستجوی گوگل در دسترسه.

پس قصه زندگی هر چیزی صرفا به بازه ای که ما در کنارش هستیم منوط نمی شه. بازی سرنوشت ما رو در زمان‌هایی در کنار آدم ها، خونه ها، و اشیاء قرار میده، و بعد ازمون دورشون می کنه و فصل جدیدی از قصه براشون آغاز میشه.

با این فکرها به خونه می رسم. به وسایلم نگاه می کنم و فکر می کنم قصه زندگی مبل و میز و تخت خوابم از کجا شروع شده و تا کی قراره در مسیر قصه شون در کنار من باشن؟ کی قراره از هم جدا بشیم و قصه شون رو در خونه دیگه ای ادامه بدن؟

دو -

یکی از صفت هایی که به این دوره از زندگی بشر نسبت می دن، مصرف گراییه. چون در این دوره از تاریخ، زندگی‌ها پر شده اند از وسایلی که خریده می‌شن، بازه کوتاهی استفاده می‌شن و بعد به دلایل مختلف مثل عوض شدن شرایط زندگی، نیاز به تنوع، نیاز مالی و ... تصمیم می‌گیریم یا بفروشیمشون، یا به کسی که بهش نیاز داره ببخشیم، و یا به زباله تبدیلش کنیم. و این دقیقا همون جاییه که قصه وسایلمون وارد فصل جدیدی از زندگشون میشن.

برای من این مهمه که مثلا سه‌تاری که مدتی با علاقه می زدم، یا مبلمانی که روزگاری به عنوان جهیزیه خریدم، یا کتاب‌هایی که به سختی برای کنکور ارشد تهیه کرده بودم رو، در صورت لزوم به دست کسی بسپرم که قدرش رو می دونه. هرچی نباشه اون سه‌تار روزگاری خاطراتی برای من درست کرده، اون مبلمان هویتی به زندگی نوپای ما بخشیده، و اون کتاب‌ها همراه شب زنده داری های من در شب های قبل از کنکور بودند. من نسبت به ادامه قصه همه شون خودم رو مسئول می دونم. و برای همین نمی تونم به سادگی ازشون جدا بشم. دوست دارم در ادامه قصه زندگی شون هم مفید و مثمر ثمر باشن.

شاید زیادی شاعرانه به زندگی و مادیات دنیا نگاه می کنم، اما مگه این دنیا چیز بهتری هم برای نگاه کردن داره؟! نداره... خیلی وقته که دیگه نداره...

به یاد آخرین دفعه ای که همین مصرف گرایی یقه‌ام رو گرفت افتادم. وقتی که تصمیم گرفتم مبلمان خونه رو عوض کنم؛ که البته توجیحاتی هم براش داشتم. خونه مون رو عوض کرده بودیم و دیگه ترکیب مبلمان قبلی مناسب خونه جدید نبود.

و برای پیدا کردن کسی که بتونه صاحب برازنده ای باشه برای مبلمانی که روزی با هزار شور و شوق به عنوان جهیزیه وارد خونه ام شده بود، دست به دامن «دیوار» شدم.

رفت و آمد آدم هایی که برای دیدن مبلمان به خونه‌مون میومدند، بهم این اطمینان رو می‌داد که مبل ها و میزها، قراره فصل قشنگ دیگه ای رو برای قصه شون شروع کنن. و من بعد از پیدا شدن صاحب مناسب براشون، با خیال راحت به سراغ خرید مبلمان جدید رفتم. مبلمانی که نمی دونم تا کی قراره مهمون خونه مون باشه و کی قراره دوباره تبدیل به یک آگهی روی «دیوار» بشن و به سراغ فصل جدید زندگیشون برن.

سه -

وقتی روی سایت «دیوار» به آگهی وسایل نگاه می کنم، با خودم فکر می کنم قصه هرکدوم از این وسایل از کجا شروع شده، چه روزها و شب هایی رو گذروندن، و قراره چه اتفاقی براشون بیافته؟

آیا صاحب مناسب براشون پیدا میشه؟ چند ساعت یا چند روز باید منتظر بمونن و چند نفر به سراغشون میاد و اونها رو از نزدیک ورانداز می کنه، تا بالاخره به دل یک نفر بنشینن و راهی دنیای جدیدشون بشن؟

این دنیا پر از قصه است. قصه آدم ها، قصه وسایل، قصه مکان‌ها...

مهم نیست ما به کجای قصه‌شون رسیدیم، کافیه از جایی که هستیم لذت ببریم و در مدتی که کنارشون هستیم قصه های دلنشین و شنیدنی با هم بسازیم.

پیشنهاد می‌کنم این بار که شما هم برای خرید یه وسیله به «دیوار» سر زدید، به قصه پشت آگهی ها هم فکر کنید. این طوری تجربه خرید بهتری هم پیدا می کنید و از خریدتون لذت بیشتری می برید.

ما نسبت به قصه های اطرافمون مسئولیم. همون طور که مسافر کوچولو مسئول گلش بود.