تا بهار راهی نیست!!!35.699738,51.338060
قورمه سبزی با طعم اگزیستانسیالیسم!!!
میگفت پروسه ی زایمان و به دنیا آمدنم یک روز تمام طول کشیده است!
یعنی یک روز کامل درد و فشار،بیست و چهار ساعت گریه و نیمه جان شدن!
این یعنی اینکه برای پا گذاشتنم به دنیایی که دلخواهم نبود با هر فشار یک بار مرده و زنده شده است!
دوست داشتم بگویم می ارزید مادر من؟
اما خوب میدانستم که برای مادر، نقطه ی آغاز و پایان تمام زیباییها و استعدادها و خوشحالیها و آرزوهای شیرین هستم!
قطعا سوال من با یک قربان صدقه ی مادرانه ختم به خیر می شد!
سوالهای زیادی در ذهنم بود اگر مادر جوابش را میدانست!
یا شاید میداند حتی بهتر از هر فیلسوف و جهان شناسی؛ اما مادرانگی اش حکم میکند که جان مرا از شور زندگی لبریز کند. با این جملات کلیشه ای ولی دلچسب!
_تو خدا خواسته ترین فرزند منی .وقتی که دیگر نه حوصله ی مادر شدن را داشتم و نه توانش را!این خودش نشانه است مادر جان!
خدا میخواسته که تو باشی!!!
خدا میخواسته؟اصلا خدا چه پروسه ای را طی میکند تا یک موجود را به دنیا بفرستد؟
اصلا واقعا پای خدا در میان است؟
شک دارم که خدا یکی یکی تمام نطفه های تشکیل شده را بنشاند روبرویش و از آنها بخواهد که رضایت نامه ی ورود به زمین را امضا کنند!
اصلا از کجا معلوم همه ی این آمدنها و رفتنها کاملا بیولوژیک و تصادفی باشد و پای هیچ موجود ماورایی در کار نباشد!
نمیدانم باز افتادم به هذیان گویی یا این زخم کهنه ی میل به عدم در مغزم سرباز کرده است!
نمیدانم اصلا ریشه ی این مالیخولیا از کجا آب میخورد؟اینکه مغز ناتوانم توی هر سوراخ فلسفی انگشت فرومیکند!کمی آزار دهنده و دست و پاگیر است ؛حداقل برای من که ناچارا نصف روزم را با ماهیتابه و برنج و گوشت و سبزی میگذرانم.برای زنی که، صبح که از خواب بیدار میشود مثل رباتی که کوکش کرده باشند به سوی آشپزخانه راه می افتد و میسابد و میپزد و می روبد فلسفه ی سارتری و نیچه ای و عقاید اگزیستانسیالیستی و اومانیسم با چاشنی سانتی مانتالیسم و سور رئال واقعا آزاردهنده و وقت گیر است!
سخت است بعد از تناول قورمه سبزی چرب و چیلی و به به و چهچه اهل خانه به وقت شستن ظرفها کرم سمج پوچی بیفتد به جان مغز بی رمقت و هی بمکد خون زندگی را!
سخت است رگه هایی از نهیلیسم در ساقه هایت جوانه بزند و تو سر روی شانه ی زندگی بگذاری و آرام نباشی!
سخت است مادر باشی و خودت همان بلایی را سر جگرگوشه ات را بیاوری که بابت همان بلا از مادرت شاکی هستی!
بلای زاده شدن!
نمیدانم چرا این خط خطیهای حاصل از جنون آنی ام را با شما به اشتراک میگذارم اما شاید دنبال کسی میگردم که مثل من بیاندیشد. آن موقع حداقل میدانم من دیوانه نیستم!
کاش یکی از شما بگوید که حق با توست!
بگوید لذت آنی زندگی به درد بی پایانش نمی ارزد!
بگوید حق با توست نمیشود چشم را بست و رنج انسان را ندید!
بگویید لطفا با من همراه شوید و بگویید که هر حکمتی هم که پشت این دردها باشد خدایمان بگذارد در کوزه آبش را بخورد!
بگویید که مانند من منتظر پایان زمین هستید!پایان رنج انسان !!!
اما نه نگویید.هیچ نگویید !
شما از زندگی سرشار باشید .از خدا و عشق و جاودانگی و درد لذیذ بقا!
آسیه محمودی
مطلبی دیگر از این انتشارات
لذت بردن از زندگی به شیوه ی تیموتی فریس
مطلبی دیگر از این انتشارات
تو که میخندی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
گاهي بايد چشمانت را ببندي و ببيني که چقدر يک صدا ،