سکوت کَر کننده!

در باب‌ِ آنچه که بر ما گذشت امروز، باید خدمتتان عرض کنم که این بنده‌ی حقیر چیزی که بیشترین اذیت را برایم داشت، "سکوت" بود!

شاید انسان‌های عادی با شرایطِ ذهنیِ عادی، هیچ‌گاه متوجه منظور دقیقِ من از مفهومِ "سکوت" نشوند...

در این نوع سکوت، آدمی محکوم است به حرف نزدن و ارتباط نگرفتن...

ممکن است حتی شما وسط قهقهه‌های فِیک در جمع دوستان یا خانواده، درگیرِ این سکوتِ مزخرفِ مادرجنده‌ی کر کننده باشید حتی!

پس توضیح اضافه نمی‌نویسم در این مورد، چرا که شما به احتمال زیاد انسانی عادی با سلامتِ روانی! هستید... البته شاید!!


آن چشم‌قشنگی هم که آمدو به منِ مفلوکِ ساکتِ درمانده‌ی تنها، پیام داد که بگذار کنارت باشم زین پس، آن هم خب نبود آنچه ما انتظارش را داشتیم

گویا طفلکی تمامِ ستون فقرات و تک تک سلول‌هایش از دیدنِ هیبتِ پوچی وُ غمِ شدیدمان به لرزه درآمدند و همه‌ی پشم‌هایش دچار ریزش شدند، که با دو روز صحبت کردن، پا پس کشید...

خب! باید بگویم که آنقدر هم احمق نیستم که نفهمم کسی نمیخواهد ارتباط برقرار کند و من هم عین آن احمق‌های سمج مدام اولین نفر پیام می‌دهم! میبینم که آن دو تیکِ منحوسِ سین را! که پیامم بی‌پاسخ می‌ماند... اما دوباره اول من پیام می‌دهم و پیگیرش میشوم!

پس من جنده‌ای بیش نخواهم بود اگر یک‌بار دیگر فقط یک‌بار دیگر قبل از او، جویای احوالش باشم...

زور که نیست! خب شاید احوالش مساعدِ ارتباط داشتن با من نیست...

همین فعلا. چون دستمان از تایپ زیاد، به سرزمینِ گا دارد می‌پیوندد!