سلام. اینجام که در کنار هم یاد بگیریم بهتر زندگیکردن و شادبودن رو.
پاییزانه عاشقی (دوازده)
سلام.
دوشنبهها را دوست دارم
خصوصا ساعت ۲۰
از بیستمین روز یک ماه
در خنکای لطیف شبی در پاییز
آنجا که تو را برای اولین بار ملاقات کردم
خاطرت هست؟!
قرار ما بهشت بود
و من بیقرار و منتظر
صدای نفسهایت را
که از پشت گوشی شنیدم
قد و بالای تو را که دیدم
دل پر تپش و ناآرامم را
پشت لبخندم مخفی کردم
سلام دلبر جان
دلبر جانش را در دل گفتم
بَه که چه وقار و متانتی!
درونم غوغاست
و وجودم مالامال از آتش عشق
تو اما با حرفهایی از جنسی آشنا
با افکاری زیبا و دلنشین
به سراغم آمدی
و چه با ظرافت، آرامم کردی
صدای تو
لحن شیرین کلام تو
دوستداشتنی بودنت
حتی نگاه پر حجب و حیا و پاک تو
و لبخندهای به غایت شکرینت
آتش عشق را شعلهور میکرد
دوست داشتم جای دستانت
با آن نگین زیبای عقیق
نوازشی بر زلف پریشانت کنم
دوست داشتم ساعتها نگاهت کنم
و ساعتها حرف بزنی
و من تمامی غمهایت را
زیر دستانم نوازش کنم
دوست داشتم بارها بگویم
تو چقدر دوستداشتنی هستی دلبر جان
چقدر خواستنی و محبوبی
گفتی بیا قدم بزنیم
و من مشتاقانه
دوست داشتم تمام سنگفرشها را
دوشادوش تو قدم بزنم
و زمان تا همیشه ادامه پیدا کند
فقط جای یک چیز خالی است
اینکه گرمای دستانت را
با بوسهای پاسخ دهم
و در آغوش مهربان و امنت
تمام غمها را به ابد بسپارم
نهمین روز پاییز ۱۴۰۰.
دیگر پاییزانههای عاشقی: یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه، ده و یازده.
مطلبی دیگر از این انتشارات
پلکی که پرواز میکند و دختری که نمیخندد
مطلبی دیگر از این انتشارات
شعر مرغ عشق
مطلبی دیگر از این انتشارات
قصهها، انتها ندارند.