تا بهار راهی نیست!!!35.699738,51.338060
چای و نبات و گفتگو!!!
درود خدا یا الله یا نیروانا یا بودا و یا روح القدس!!!
درود طبیعت و کارما و توهم و خیال و تسکین واهی بشریت!!!
اسمت هر چه که هست مردحسابی یا زن حسابی!!!
میدانم پیر شدی...میدانم گوشهایت سنگین شده و چشمهایت آب مروارید آورده است!
دم آمدن کاش سمعک ساخت ژاپن می آوردم تا کمی از علم بشریت فیض ببری!
حالا چاره ای نیست بلندتر حرف میزنم تا بشنوی!
راستش شنیده ام آن سالها که جوانتر بودی و هنوز پارکینسون نگرفته بودی و آلزایمر سراغت نیامده بود؛در آفرینش حوصله به خرج میدادی و پیچ و مهره ها را محکمتر میبستی و در صنعت ادم سازی خودکفا بودی و قطعات چینی بنجل را جای دل و جگر و قلوه ی بشر جا نمی زدی .کم اما درست و درمون می آفریدی!
شنیده ام کله ات باد داشته و فرت و فرت پیغمبر میساختی و خط تولید انسانهای ساده و حرف گوش کن و آدمت رونق داشت!
میدانی اشتباهت کجا بود؟همانجا که پروفسور بالتازار بازی ات گل کرد و توی آزمایشگاه از رده خارج شده ات کمی از خون ما میمونهای بی آزار را با ابلیس توی یک کاسه ریختی وچند قطره درد و دو قاشق چای خوری دروغ و دغل و یک کاسه ی لبریز بی رحمی و یک لیوان بدبختی و کمی هوش و زکاوت دردسر ساز ریختی توی بشکه ی زنگ زده و با ملاقه افتادی به جانش و حالا به هم نزن ،کی به هم بزن!بعد که چشمانت از ذوق این اختراع چهارتا شده بود به هوا پریدی و بعد از تکمیل آفرینش همه مان را در آن محلول منحوس غسل دادی و روانه ی زمین کردی!
خب ادامه بدهم یا نه؟فعلا که نه سنگ شده ام نه از طوفان خبری است و نه زمینی که می شکافد و مرا میبلعد.راستش اصلا وقتی آمدم سراغت همه ی این اتفاقات و عذابهای الهی را به جان خریدم و آمدم.بالاتر از سیاهی که رنگی نیست!
راستش را بخواهی من خوب میشناسمت !تو دلت دریاست و صبرت کمی بیشتر از ایوب!
خوب میدانم اگر از بی عدالتی های از دست در رفته ات،از ظلمهایی که لااقل گروهی سودجو به تو نسبتش داده اند!
از سیلی که نتیجه ی بی مبالاتیهای بشر است و گردن تو می اندازندش و اینگونه تمام خشمهای طبیعت را در کاسه ی قدرت تو میگذارند!
از تمام خوبیها و بدیهای مقام و منصبت صبح تا شب بگویم و بنویسم نه سنگواره میشوم و نه خشمت شکاف زمین میشود و مرا میبلعد اما...
اما امان از بندگانت!میشوند کاسه ی داغتر از آش و حکم انهداممان را بر چشم به هم زدنی امضا میکنند تا شاید عبرتی باشیم برای کسانی که هوس گپ وگفت با تو به سرشان زده است!
راستش را بخواهی من از مرگ میترسم !ظاهرا با این نطق صد من یه غاز بنده و بر اساس نظریات علما، هیزمهای چوب گردوی اعلایت را ریخته ای در کوره و منتظرم هستی!
اما اگر چاپلوسی بعد از انتقاد به حسابش نیاوری هنوز هم چشم امیدم به توست!!!
آسیه محمودی
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزنوشت | چهار: روزها در راه
مطلبی دیگر از این انتشارات
کجای قصه ام بودی؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
رازهای مدیریت محصول از زبان مدیر ایرانی سابق گوگل