چند قدمیِ سوگند بقراط
کاش بودی...

.
خبرت هست که غم را به دلم بخشیدی؟
با تمسخر به من و حال دلم خندیدی؟
خوبم اکنون، به تماشای خوشی مشغولم
کاش بودی و مرا خنده به لب میدیدی!
مثل پروانه به دور سرِ تو گردیدم
تو مرا دور زدی، با دگران چرخیدی ...
من که زخمی شده بودم تو سلامت باشی
ناجوانمرد، تو با عشق خودت جنگیدی
بگذریم حرف زیادست و دگر مهلت نیست
اشتباهی شد و انگار خودت فهمیدی
#فریبا_طوقانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندگی در محاصره ی دریا
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی رزماری ها خشک می شوند
مطلبی دیگر از این انتشارات
پرتقال