یادگاری برای هر زمان من?

سلام. این پست شاید یکم نوجوانانه یا بچگانه به نظر برسه اما به مناسبت سالگرد آشنایی من با سری هری پاتر لازم دیدم که یه جا ثبتش کنم.
۵ سال از وقتی که برای اولین بار اولین کتاب هری پاتر رو دست گرفتم میگذره. تو این پنج سال من خیلی بزرگ شدم اما تنها چیزی که عوض نشد عشق من به این مجموعه بود. 
به جرئت میتونم بگم این مجموعه
یکی از تاثیرگذارترین کتاب هاییه که یه فرد میخونه و این تاثیر تا آخر عمر تو وجودش میمونه.واسه اکثر ماها طوری میشه که وقتی به یادگاران مرگ میرسیم آرزو میکنیم هرماینی بیاد حافظه ی ماروهم پاک کنه تا بتونیم دوباره از اولش بخونیم.
میدونم هنوزم خیلی هامون با اینکه حتی۱۸ یا ۲۵ یا ۳۰ سال سن داریم منتظریم تا دعوتنامه ی هاگوارتز برامون بیاد و هنوزم معتقدیم نامه های ما به دست یه جغد خنگ و تنبل گم شده یا مامان و باباهامون از ترس اینکه ما جادوگر بشیم قایمش کردن و ما بالاخره یه روزی پیداشون میکنیم.
ما هموناییم که وقتی به زندانی آزکابان و جام آتش میرسیم و تصمیم میگیریم با تست های تعیین گروه اینترنتی گروه هاگوارتزی خودمون رو تعیین کنیم،زیرلب میگیم اسلیترین نه اسلیترین نه...
اما وقتی به شاهزاده ی نیمه اصیل و یادگاران مرگ میرسیم عاشق اسلیترین میشیم و اسطوره ی عشق بی چشمداشت و یواشکیمون رو پیدا میکنیم.
ما هموناییم که تو زندگیمون به جای for ever از always استفاده میکنیم.
ما هموناییم که فوتبال رو کوییدیچ میبینیم.
بر خلاف نقدهایی که تو ایران برای هری پاتر اومد،
هری پاتر یاد داد در هر صورتی باید به بزرگتر احترام بذاری حتی اگه اون ازت متنفر باشه.
یاد داد حتی اگه وسط سیاهی ها و پلیدی ها هم باشی اگه یه باریکه نور ته قلبت باشه میتونی برگردی و انسانیت رو زنده کنی.
یاد داد وقتی عاشق کسی بودی بدون هیچ چشمداشتی از عشق اون دفاع کنی و بهش احترام بذاری.
هری پاتر فقط خود هری پاتر نبود.
هری پاتر برای بعضی از ما هرماینی بود که تا آخرش کنار همه دوستاش جنگید با اینکه مسخره شد.
رونی بود که به خاطر دوستاش ترساش رو زیر پا گذاشت.
نویلی بود که تصمیم گرفت بزرگ بشه و جلو ولدمورت ایستاد.
دراکویی بود که عشق به هرماینی رو نتونست بیان کنه.
سوروس اسنیپی بود که به خاطر چشمای لیلی قسم خورده بود که مراقب هری باشه و همه ی تحقیرهای جیمز رو نادیده بگیره.
آلبوس دامبلدوری بود که رنج های زیاد اونو تبدیل به یه آدم پخته و صبور کرده بود.
پتونیایی بود که به خاطر عشق به هری و خواهرش نمیخواست بذاره هری جادوگر بشه.
سدریکی بود که به خاطر دوستش از جونش گذشت.
فرقی نمیکنه که چه شخصیتی داری وقتی هری پاتر بخونی قطعا میتونی یه شخصیت مثل خودت پیدا کنی.

به عنوان حسن ختام این نوشته پارت موردعلاقه ی من از عشق پاک شاهزاده ی دو رگه ای که نادیده گرفته شد:

دامبلدور: پسرش زندست، چشماش به مادرش رفته، دقیقا مثل چشمهای اونه. مطمئنم که رنگ چشمهای لی لی پاتر رو یادت هست، نه؟

سوروس: نگو، اون دیگه رفته… مرده…

– این پشیمونیه سوروس؟

– ای کاش… ای کاش من مرده بودم.

دامبلدور به سردی گفت:

– مگه فایده ای برای کسی داشت؟ اگه عاشق لی لی اونز بودی، اگه واقعا عاشقش بودی، پس کاملا معلومه که چه راهی رو باید در پیش بگیری.

گویی اسنیپ از ورای غباری از درد و رنج او را می نگریست و انگار مدتی طول کشید تا صدای دامبلدور به گوشش رسید.

– من… منظورت چیه؟

– خودت می دونی اون چطوری و برای چی کشته شد. کاری کن که مطمئن بشی مرگش بیهوده نبوده. در محافظت از پسر لی لی به من کمک کن.

– اون احتیاجی به محافظت نداره، لرد سیاه رفته…

– لرد سیاه بر می گرده و وقتی برگرده هری پاتر در معرض خطر بزرگی قرار می گیره.

هری پاتر و یادگاران مرگ، جلد ۲، خاطرات شاهزاده

پ.ن: تلفظ اسامی و ترجمه نام کتاب ها به خاطر ترجمه های متفاوت شاید متفاوت از چیزی باشه که شما میدونید.